کاری بجز گریه برای ما نمانده
وقتی به آقا رحم در دنیا نمانده
زندان دل زندان دل زندان سیه چال
فرقی میان روز و شب اینجا نمانده
کاری بجز گریه برای ما نمانده
وقتی به آقا رحم در دنیا نمانده
زندان دل زندان دل زندان سیه چال
فرقی میان روز و شب اینجا نمانده
آسمان را به روی تخته ی در می بردند
تاج سر بود که باید روی سر می بردند
سرو سامان همه بی سر و بی سامان بود
پا به یک سوی , سر از یک طرف آویزان بود
تمام آرزویم هست ببینم بچه هایم را
ببینم که خدا کرده اجابت ربنایم را
دراین مدت که زندانم همیشه زاروگریانم
ازاینکه من نمی بینم رخ ماه رضایم را