سيد پوريا هاشمي

سلیمان بی خاتم

از اول گل هر سخن بود زینب
کسای روی پنج‌تن بود زینب
چنان مادرش ممتحن بود زینب
بدون تبر بت شکن بود زینب

خون جگر

سرِ خاکِ تو بی خبر آمدم
عزادارمو خون جگر آمدم
دُرست است بی بال و پر آمدم
به شوقِ تو اما به سر آمدم

ولی زینب

تو به شهر ِ غریبه آمدی و

گُل نثار ِ تو شد ولی زینب…

دلِ یک شهر ِ خارجی بانو

بی قرار ِ تو شد ولی زینب…

زنجير

سنگینی زنجیر اذیت میکند من را

این تن ندارد طاقت فولاد و آهن را

خاصیت زنجیرهای شامیان اینست

با حلقه هایش میکند کج شکل گردن را

این روزها حال و هوایت فرق کرده

از چادرت مهتاب میریزد همیشه

صدها دل بیتاب میریزد همیشه

وقتی صدایش میکنی با لحن زهرا

بابا ! دل ارباب میریزد همیشه

دکمه بازگشت به بالا