درسماواتش اگر که خواستی پر وا کنی..
باید اول از تعلق های خود پروا کنی!
یوسف گم گشته الزاما که در بازار نیست
میتوانی یار را در قلب خود پیدا کنی
درسماواتش اگر که خواستی پر وا کنی..
باید اول از تعلق های خود پروا کنی!
یوسف گم گشته الزاما که در بازار نیست
میتوانی یار را در قلب خود پیدا کنی
سخت در نفس خود گرفتارم
نیست جز معصیت دراین بارم
دور افتاده ام ز آغوشت
تو به فکر منی و من زارم
مرا که گدای تو بودم زمانی…
ز چشمانت انداخت این بددهانی
تو بودی ولی بنده ی خویش بودم
تورا خواندم اما دلی نه!زبانی
راحت برو راحت بیا هرجا علی هست
اصلا چرا احساس غربت تا علی هست؟!
فورا برو بتخانه را ویران سرا کن
حالا که روی شانه ات آقا علی هست
این کبوتر کز قفس بال و پرش بیرون زده
بارها خون دل از چشم ترش بیرون زده
روزه دارِ بی کسِ مارا چنان هرشب زدند..
استخوانهای تنش از پیکرش بیرون زده
یا به این کوچه معروف گدارا نکشید..
یا کشیدید ز ما دست عطارا نکشید
رزق ما دیدنتان بود..غذا را نکشید!
ما گداییم،شما منت مارا نکشید!
خبر گریه ی گرفتاران..
میرسد شب به شب به دلداران
این قبیله به فکر ما هستند
پیرشان کرده غصه یاران
از اول که مهرگدایی به ماخورد
گذار دل ما به این کوچه ها خورد
سرهرکه بر خاک پای شما خورد
به تعبیر بهتر به عرش خدا خورد
تب کرده ای دوباره.. مگر درد میکشی؟!
بانوی خانه ام چقدر درد میکشی!
خورده به در سرتو و سردرد میکشی
سر پا نشو اگر که کمردرد میکشی
معادلات نگاه مرا به همزده ای
از آنزمان که دراین کوچه ها قدم زده ای!
کشیده ایم به سلمان و سینه چاک توایم
چه پرچمی به دل امت عجم زده ای!
گرچه خالیست دستهای گدا
لنگ مدح شماست پای گدا
رونقی نیست در سرای گدا
مانده جانی ولی برای گدا
عرض ارادت من و هم گریه های من..
بر حضرت رئوف، امام رضای من
تنها تویی که حرف مرا گوش میکنی
جای دگر که رنگ ندارد حنای من!