شب هشتم محرم

وداع

بزن به چوبه محمل فلک کنون سر خود را 

حسین راهى میدان نمود اکبر خود را 

وداع کرد ولى هشت مرتبه که نفهمیم 

چگونه آمد و آرام کرد خواهر خود را 

برخیز

با خَلق و خُلق و منطق احمد نمای تو
با خشم و دست و بازوی خیبر گشای تو

ازیک طرف پیمبر و از یک طرف علی
جز تو که قادر است نشیند به جای تو؟

حالا که می روی

 حالا که می روی کمی آهسته تر برو

آهسته از مقابل چشم پدر برو

قدری قدم بزن پسرم در برابرم

آرام تر شبیه نسیم سحر برو

غم به من چیره شد

غم به من چیره شد و تیره جهان در نظرم

خیز و کن یاری ام ای چشم و چراغم پسرم

تا صدای تو شنیدم ز رخم رنگ پرید

خبرم داد صدایت که چه آمد به سرم

پیغمبری دیگر

از خیمهبیرون آمده پیغمبری دیگر
پیغمبری دیگر که دارد کافری دیگر

جبرییل هم دیگر همان جبرییل سابق نیست
در محضرش می آید اما با پری دیگر

این نیزه ها

این نیزه های در بدنت میکشدمرا

این لخته خون دردهنت میکشد مرا

ای سروناز منچقدر قطعه قطعه ای

این پاره پ ا رهپ ا ره تنت میکشد مرا

لشکر کوفه

لشکر کوفه به اشکبصرم می خندند

همه دیدند شده خونجگرم می خندند

نخل امید مرا چون کهز ریشه کندند

دور تا دور تن گلپسرم می خندند

می کشی

به خاک می کِشی از بس عزیز من پا را

کنار پیکر خود می کشی تو بابا را

ز دست می روم آخر بیا و رحمی کن

مکش به پیش نگاهم به خاک و خون پا را

سکوت تلخ تو

سکوت  تلخ تو  شیپور  مرگ  من  را  زد

زمانه  تیر   مصیبت   به   قلب   لیلا   زد

کنار نعش به خون خفتهی تو , من مُردم

ببین   عدو     ورق    زندگانیَم    تا    زد

در قد و قامت تو

در قد و قامت تو قد یار ریخته

در غالب تو احمد مختار ریخته

به عمه های دست به دامن نگاه کن

دور و برت چقدر گرفتار ریخته

چشم پدر

 

به پیش چشم پدر ناگهان پسر افتاد

همینکه خورد پسر بر زمین پدر افتاد

رسید هلهله و خنده ها به گوش حسین

میان معرکه آقا به درد سر افتاد

هرچه تیر آمده

هرچه تیرآمده بر روی تنت جا شده است

بین میدانکرمت باز هویدا شده است

آنقدر نیزهنشسته به روی پیکر تو

هرکسی دیدهتو را گفته علی پا شده است

یک عمود آمدهامّا دو نفر تا شده اند

تو سرت تاشده و من کمرم تا شده است

تو شبیه پدرمبوده ای امّا حالا

وجه تشبیه توبا پهلوی زهرا شده است

هرکجا مینگرم اکبر من ریخته است

پسرم در وسطجنگ پسرها شده است

چه شده باتنت از دقّت شمشیر عدو

نکند دور وبرت حرمله پیدا شده است

چه سرت آمدهاینقدر زِ هم وا شده ای

چقدر پیکر تومثل معمّا شده است

دشمنت اشکمرا دیده ولی می خندد

وسط گریه یمن هلهله برپا شده است

عمّه ات آمدهاز خیمه کنارت برخیز

عمّه ات آمدهو نائب لیلا شده است

استخوان خردترین پیکر بر روی زمین!

چشم باباتببین , همدم دریا شده است

خون جاری شدهاز شرم نگاهت یعنی

پدرت بی تو(اسیر) غم دنیا شده است

حمید رمی

دکمه بازگشت به بالا