شعر آیینی

عشق یوسف

حاجت به شرح آن نیست,دردی که خود عیان است
این اشک شور گونه, شیرین ترین بیان است

از عشق یوسف مصر یک دل فقط جوان شد
در خیمه ی حسینی, دلها همه جوان است

اباعبدالله

طعنه ی خلق مرا سخت اذیت کرده
بارها آینه از سنگ شکایت کرده

به گدایی که در این کوچه محبّت نچشید
چه کسی غیر تو اِنقَدر محبت کرده

دلم گرفته

از غفلت زیادم , خیلی دلم گرفته
چون رفته ای ز یادم , خیلی دلم گرفته

دائم هوای من را , داری ولی منِ بد
دل را به تو ندادم ,خیلی دلم گرفته

گذر کردی

شب و روزم همه با از تو شنیدن سپری شد
عمرم ای دوست به روی تو ندیدن سپری شد

همه گفتند زِ بازار گذر کردی و رفتی
دیده ام کور شد و وقتِ خریدن سپری شد

آهِ مظلوم

شیعه هر جا قدم که بر دارد
به کفِ خود دو تا گُهر دارد

با کتابِ خدا و اهلُ البِیت
آسمانی است, بال و پر دارد

مانند اصغر

مثل حسن , مثل حسین , آقاست محسن
نور دو چشم حضرت زهراست محسن

در این فضیلت مثل و مانندی ندارد
اول شهیدِ غربت مولاست محسن

اعتماد نکن

به هر کسی دک و پز داشت اعتماد نکن
نظر به ظاهر امثال بن زیاد نکن

هر آنکه حق علی را ندیده می گیرد
از او توقع انصاف و عدل و داد نکن

هوای تو

ببار رحمت خود را,همیشه بارانی
دلم هوای تو کرده خودت که میدانی
دو ماه گریه برای عزای تو کم بود
چه میشود که همیشه مرا بگریانی

ما گداییم

هرکه دیدست تو را گفته که ماشاالله
قامتت قامت سرو است و رُخت همچون ماه

نه فقط اهل زمین بلکه رسید از ملکوت
بانگ “لا حول و لا قوه الا باالله”

بی وفایم

از اینکه بی وفایم, خیلی دلم گرفته
باید به خود بیایم, خیلی دلم گرفته

«أُدعونی أَستجب» را خواندم ولی از اینکه
لنگ است هر دو پایم, خیلی دلم گرفته

احسن الاحوال

معصیت ریخت به هم احسن الاحوالم را
میشود با نِگَهت خوب کنی حالم را

با وجودی که گناهم شده بی اندازه
نکشیدی به رخم زشتی اعمالم را

حلالش نمیکنم

آنکس که زد نقاب حلالش نمیکنم
خندید بی حساب حلالش نمیکنم

چشمم که گرم شد سپرش خورد بر سرم
فریاد زد نخواب! حلالش نمیکنم

دکمه بازگشت به بالا