شدم کبوتر صحن تو پر در آوردم
نبین پیاده شدم زائرت , سرآوردم
پیاده آمدنم عشق نیست , من تنها
ادای جمعی از عشّاق را در آوردم …
شدم کبوتر صحن تو پر در آوردم
نبین پیاده شدم زائرت , سرآوردم
پیاده آمدنم عشق نیست , من تنها
ادای جمعی از عشّاق را در آوردم …
پادشاهی کی بشاید گفت جز بر حضرتش
آیت و کرسی بلرزد چون که بیند هیبتش
کورش و زرتشت و عیسی جملگی پیغمبران
جرعه ای از جام او نوشیده اند با رخصتش
نامه سیاه را به حرم ره نمی دهند
اهل گناه را به حرم ره نمی دهند
گمراهی است حاصل عمر گذاشته ام
گم کرده راه را به حرم ره نمی دهند
به دلم داغ حرم را مگذارید فقط
به همین حال مرا وا مگذارید فقط
ببَریدم ببَریدم شده حتی در خواب
بین این شهر مرا جا مگذارید فقط
خیلی ثواب داشت به این مرده جان دهی..
شاید نخواستی حرمت را نشان دهی..
شاید دلت نخواسته که دعوتم کنی..
راضی نبوده ای که مرا راحتم کنی..
اربعین “عُشاق” جان را نزد جانان میبرند
سر برای پیشکش دربار سلطان میبرند
هم سواره هم پیاده دل به جاده میزنند
آبرو از هرچه عذر و هرچه هجران میبرند
لعنت به من گاهی اگر بیراه رفتم
جز راهت هرجا رفته ام , در چاه رفتم
سِیر نجف تا کربلا معنیش این است
از مرقد این شاه تا آن شاه رفتم
از سر ِناقه ی غم شیشه ی صبر افتاده
همه دیدند که زینب سر قبر افتاده
چشم او در اثر حادثه کم سو شده است
کمرش خم شده و دست به زانو شده است
ای خفته زیر خاک چه خاکی به سر کنم
باور نداشتم که به قبرت نظر کنم
ای همسفر به خواب و خیالم نمی رسید
با تو نه بلکه با سر تو من سفر کنم
کاروانی میرسد از کوچه ی آزارها
کاروانِ زینبِ غمدیده و بیمارها
مانده از باغ بهارِ مرتضی و فاطمه
ساقه هایی زخم و نیلی از هجوم خارها
با خود اینگونه بیاد آورم اینک سخنت
چاره ای نیست بجز سوختن و ساختنت
گفتی آنروز:خدا کشته مرا خواسته است
دیدم از عهد و وفایت که بخون خفته تنت
بعد از این, ای خواهر مظلومه, راحت گریه کن
آمدی از راه با رنجِ اسارت, گریه کن
ناله کن, نوحه بخوان, تا کعبِ نِی در کار نیست
کربلا را بیمه کن با اشکهایت, گریه کن