شرمنده ام شرمنده از شبهای هجرانی
حق میدهم من را دگر از خود نمیدانی
فکر تو کم بودم تو خیلی فکر من بودی
خیرت رسیده به گدا پیدا و پنهانی
شرمنده ام شرمنده از شبهای هجرانی
حق میدهم من را دگر از خود نمیدانی
فکر تو کم بودم تو خیلی فکر من بودی
خیرت رسیده به گدا پیدا و پنهانی
بهاران طی شد و یارم کجایی؟
تو ای یارِ وفادارم کجایی
کجایی لاله ی دامانِ نرگس
نسیمِ عطرِ گلزارم کجایی
کوچه ها نیمه ی شب سوختنت را دیدند
ریسمان ها به سراپای تنت پیچیدند
در و دیوار به اشفتگی ات لرزیدند
یادگاران سقیفه به غمت خندیدند
پیرمردی و بزرگ همه ی اعصاری
روی جانت اثر کینه ی دشمن داری
بار ها خلوت سجاده ی تان پر پر شد
فرش زیر قدمت سوخت و خاکستر شد
منم آن دل که زِ داغِ تو به دریا میزد
روضهات شعله به دامانِ ثریا میزد
مو سپیدی که دو دستش به طنابی بستند
پیرمردی که نَفَس در پِیِ آنها میزد
کربلا وُ شبِ جمعه حرمِ حضرتِ عشق
در کجا بوده چنین بخت میسّر باشد
در حرم روضه ی مقتل چقدر می چسبد
چه شود مرثیه خوان حضرتِ مادر باشد
دینِ خدا را عده ای در دام می بردند
تحریفِ خود را در دِلِ اسلام می بردند
با دیدنِ ریشِ سفیدش دشمنان ای کاش
حداقل او را کمی آرام می بردند
در آشیانه مرغ آمینی پرش ریخت
گرم نیایش بود و دشمن بر درش ریخت
در کوچه با پای برهنه, دست بسته
آهی کشید و روضه از چشم ترش ریخت
مرا «امام رضایی» شما حساب کنید
غبارِ کاشیِ گنبدْ طلا حساب کنید
میان این همه آوازهای روحنواز
مرا «کلاغ» , ولی خوش صدا حساب کنید
مثل همیشه شهر مدینه عزاگرفت
ازدود آه حضرت صادق فضا گرفت
هفت آسمان برای غمش گریه می کنند
از غصه اش دل پره درد خدا گرفت
آسمانها مرید دستانش
از قنوتش ستاره میبارید
با اجازات چشم او هر روز
نور بر خاک تیره میتابید
جگری شعله شد و سوخت و خاکستر شد
شمع خاموش شد از باد و گُلی پرپر شد
بازهم زهر نشست و بدنی گشت کبود
باز یاسی به زمین ریخت و نیلوفر شد