دست مرا به دست گرفتی همیشه زود
در جانِ من هوایِ تو دارد اگر وجود
جز تو کسی به حال دل من محل نداد
جز تو کسی طریق رفاقت بلد نبود
دست مرا به دست گرفتی همیشه زود
در جانِ من هوایِ تو دارد اگر وجود
جز تو کسی به حال دل من محل نداد
جز تو کسی طریق رفاقت بلد نبود
یا رب مرا آواره جز این در مگردان
دیگر گدای خانهای دیگر مگردان
غیر علی منکه کس و کاری ندارم
هرگز اسیرِ کَس، بهجز حیدر مگردان
دردیست درد عشق که درمان پذیر نیست
بیچاره آنکسی که به دامش اسیر نیست
ما را هرآنکه با تو نمود آشنا دگر
در دوستی و معرفت او را نظیر نیست
هر کسی از تو دور افتاده
بیشتر از همه ضرر داده
منصب توست دلبری و منم
بوده ام از قدیم دلداده
نمیگیرد کسی جای تو را در قلب نوکر ها
توئی آن باوری که از تو مشتق اند باورها
تو را داریم از نان حلال و طیب بابا
تو را داریم از معجون شیر و اشک مادرها
هر کسی داعیه ی دوستی ات را دارد
گر به پای غم تو جان بدهد جا دارد
کیست آنکه بشود مدعی عاشقی ات
تا که این عنوان را زینب کبری دارد
می نویسم از ابتدا گریه
ابتدا گریه انتها گریه
شأن ما را نمی برد بالا
غیر ازین آشنای ما,گریه
زلف تو در چنگ پیچ و تاب نیافتد
موی سفید تو در خضاب نیافتد
راه نبندند بر تو مردم کوفه
پرده نشینت در اضطراب نیافتد
بخر مقابل چشمانِ خوبها بد را
بزن به نام خودت این بدِ زبانزد را
میان ماندن و رفتن از انتخاب نگو
بگیر راه سقوطِ منِ مردّد را
با گریه های ماتم تو بس که خو کرده ام
ازآب روی دیده کسب آبرو کرده ام
یک بار تا مهمان من باشی تمام عمر
صحن و سرای دیده ام را شستشو کردم
امشب صدات میزنم از دل حسین جان
آقا تویی و ما همه سائل حسین جان
ای کشتی نجات مرا با خودت ببر
کشتی ما که مانده به ساحل حسین جان
بیتاب و بیقرارم فکری به حال من کن
آشفتهروزگارم فکری به حال من کن
عمریست هر محرّم بار گناه خود را
دست تو میسپارم فکری به حال من کن