شعر خرابه شام

ضربه ی سیلی

میچکد خون از لب و این چهره ی نیلی پدر

میخورم از هر طرف یک ضربه ی سیلی پدر

با دوپای کوچکم بر خار و خس آواره ام

میخورد هر لحظه دستی روی گوش ِ پاره ام

سفارشات پدر

بخوان برای پدر ای رقیه , قرآنی

که ساده بگذرد این لحظه های طولانی

رقیه جان , بخدا اصغر از توتشنه تر است

تو حال و روز علی را که خوب میدانی

یا شایدم بابای از ما بهترانی

 نامی شدی ,  روی  لب  اینیّ  و آنی

 یا   شایدم    بابای   از   ما   بهترانی

 بدجور  سیلی خورده ام این چند روزه

 خوردم  , ولی  حتی دریغ از تکّه نانی

نقاشی دخترک

 شب   میان دفترم   بابای   بی سر   می کشم

 جای  این سر  را  میان دست دختر می کشم

 قاری  قرآن   خود  را  در  شب  تاریک  شام

 با  نوای  سورهی  والفجر  و   کوثر  می کشم

درست مثل نفس های آخرت شده ام

درست مثل نفس های آخرت شده ام

به رسم زخم پدر جان برابرت شده ام

زمین چقدر برای من و تو دلگیر است

به نیزه پر زده چشمم کبوترت شده ام

شام غریبان

آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد

بغضی میان سینه من جا گرفت و بعد

وقتی که ذوالجناح بدون تو بازگشت

این دخترت بهانه بابا گرفت و بعد

جدید نیست

آتش زدن به دامن آهو جدید نیست

کنج غروب و کوچ پرستو جدید نیست

این دشت اگرچه کوچه ندارد برای ما

سیلی اگر کبود کند رو جدید نیست

یکتاترین ماه

بعد از تو آب,معنی دریاشدن نداشت

 گُم بود در خجالت وپیداشدن نداشت

 بی بوی رویت ای مهِ یکتایهاشمی

شب مانده بود و جرأتِفرداشدن نداشت

کربلا …

کربلا این سرزمین پر بلا

گشته مهمان خانه ی خونِ خدا

عشقبازی میکند با شور وشِین

عاشق است او…عاشقِ مولا حسین

سر بابا

چشمهای خرابه روشن شد,السلام علیک سر,بابا

 می پرد پلک زخمیم از شوق,ذوق کرده است این قدر بابا

در فضای سیاه دلتنگی,چشمهایم سفید شد از داغ

 سوختم,ساختم بدون تو,خشک شد چشم من به در بابا

دخترک خرابه نشین

ای سر که امشب اینجا ماه ِ خرابه هستی

در طشت خون گرفته  پیش سه ساله هستی

قاری ِ روی ِ نیزه  جا در تنور کردی

از زیر ِ بارش سنگ با من عبور کردی

اگر چه آب فقط لشگر عدو دارد

اگر چه آب فقط لشگر عدو دارد

هوای دخترکی را ولی عمو دارد


دلش نیامد از این خیمه ها سفر بکند


که با سه ساله ی این خیمه سخت خو دارد


دکمه بازگشت به بالا