شعر روضه عاشورا

گودال قتلگاه

ایستادم به بلندی بدنم لرزان شد

زیر خروارِ نی و سنگ تنت پنهان شد

بسکه مبهوت جمال احدیّت بودی

که در آوردن پیراهن تو آسان شد

بین گودال بلا

ای برادر تو ز پا افتاده ای؟
بین گودال بلا افتاده ای؟

هق هق النگوها

وای من خیمه ها به غارت رفت
گیسویی روی نی پریشان شد

امروز نیزه فردا نَعل

خوردی امروز نیزه فردا نَعل
نیزه هم چاره دارد اما نعل…

غریب بدون کفن

کمتر بر این غریب بدون کفن بزن
این ضربه ی دوازدهم را به من بزن

به زور ِ نیزه

هزار بار تنت جا به جا شد و دیدم
سرت جدا شد و رَختَت جدا شد و دیدم

موقع دست و پا زدن

تیر از بس که خورده بود حسین
بر تنش مثل پیرهن شده بود

نیزه پشت نیزه

با نیزه روی زخم تو مرهم گذاشتند

جسم تو را به خاک چه در هم گذاشتند

من مانده ام چگونه ببوسم تن تو را

بس نیزه پشت نیزه و بر هم گذاشتند

که خورد

خون ریخت , قلوه سنگ به روی سرم که خورد

زینب دوید , روی زمین پیکرم که خورد

برخاستم مقابل آنها بایستم

نگذاشت ضرب تیغ به بال و پرم که خورد

دکمه بازگشت به بالا