شعر روضه

حرمت نان نمک

دست در دست حسن بود که بیرون آمد
مهر با ماه از اشراق مدینه سر زد

سوی مسجدبه شکوه و عظمت گشت روان
گوییا حیدر کرار رود در میدان

جان مصطفی

به نیمه جانی ات ای جان مصطفی زهرا
قسم به هر تبِ تو می روم از این دنیا

دعای خیر تو را اهل شر نمی خواهند
مبر به سختی عزیزم دو دست را بالا

تو نیستی کنارم

شب و روز غُصّه دارم که تو نیستی کنارم
تو که نیستی کنارم شب و روز غُصّه دارم

ز شـب بلند هجـران ، گِـله ای ندارم ای جان
که به عشقِ روزِ وَصلَت شب و روز می شُمارم

بیقرارم

حرف از علی(ع) بود و تمام ِ تکیه گاهت
رفتی سپر باشی! خدا پشت و پناهت

دلشوره دارم! بیقرارم! کاش تقدیر…
فوراً رقم میخورد طبقِ دلبخواهت

کرم فاطمه

نه فقط عرش حصیر قدم فاطمه است
علت خلق دو عالم علم فاطمه است

سرسجاده به جایی نرسیده است کسی
هر چه دادند به ما از کرم فاطمه است

آقای من

گر چه بی منت همیشه نان رسانی می کنی
جور دیگر فاطمیه مهربانی می کنی
نیستی در ظاهر اما باطنا لطف تو هست
ظاهری و باطنی صاحب زمانی می کنی

تموم غصه‌هام

ببار ای آسمونِ ابری من
برای من برای بچه‌هامون
منم دارم برای تو می‌بارم
چقد مثل همه حالِ چشامون

فصل روضه‌

باز هم فصل روضه‌ها آمد
بانگ حی علی‌العزا آمد
نام زهرا که بین ما آمد
حال ما بین روضه جا آمد

بیمار علی

غیر تو نیست کسی کعبه ی سیار علی
گشته ام دور سرت یکصد و ده بار علی

حب تو دارم و از دشمن تو بیزارم
به ولای تو کنم هر نفس اقرار علی

زخم بستر

ترسیم کردم نوحه را با زخم بستر
بیگانه است دارو دوا با زخم بستر

ای وای از آن بیمار که حرکت ندارد
مجبور باشد در خفا با زخم بستر

وای مادرم

شانه ی ضرب دیده اش نگذاشت
موی او را دوباره «شانه» کند
باید انگار جای بازوی خود
مادرش شانه را بهانه کند

یا ایهاالرسول

بعد از رسول حرمت آل عبا شکست
دست قضا ، شیشه ی شرم و حیا شکست

آتش گرفت باب نزول ملائکه
در سست شد به ضرب لگد از جفا شکست

دکمه بازگشت به بالا