مسلم اَت را به میانِ یَمِ غم ها کُشتند
همه بودند ولی یکه و تنها کُشتند
او سفیر پسر فاطمه بود، اما حیف
با دلی حُبِ به مولا و به زهرا کُشتند
مسلم اَت را به میانِ یَمِ غم ها کُشتند
همه بودند ولی یکه و تنها کُشتند
او سفیر پسر فاطمه بود، اما حیف
با دلی حُبِ به مولا و به زهرا کُشتند
کوفه شد چشم و مرا گرم تماشا شده است
یار بی یاور تو بی کس و تنها شده است
بین این شهر زبانزد شده نیرنگ میا
صحبت از غارت انگشترت آقا شده است
آغوش من برای ابد آشنای توست
گوشم پر از صدای خوش ربنای توست
من مسلم و موحد یک بارگه شدم
آن واحد احد به خدا که خدای توست
ای آبرودار آبرویم را که بردند
آقا زبانم لال گفتم که بیا…، نه
برگرد شهرِ مادرت آوارهی من
هرچیز اینجا میشود پیدا وفا نه
آن روزهای خوب کنار حبیب بود
این روزهای آخر عمرش غریب بود
از آن جماعتی که به پابوسش آمدند
یک تن نمانده بود خدایا عجیب بود
از بس که دیدم من ز کوفی بی وفایی
نامه نوشتم یا حسین کوفه نیایی
کوفی جماعت مردمانِ شوم و پستند
این نانجیبان حرمتِ ما را شکستند
رو دوشم غم تموم عالمه
واسه این غم بمیرم بازم کمه
حالا من چطور به روت نگا کنم
بردن ابرومو پیش فاطمه
ای که به غربتِ شب بر من تویی ستاره
از من به سر دویدن از تو به یک اشاره
جان من و دوطفلم نذر تو باد صد بار
یک دم اگر ببیند زینب تو را دوباره
هر شبِ جمعه کربلا غوغاست
شبِ اندوه حضرت زهراست
شب جمعه شب زیارتیِ
حرم پاک سیّد الشهداست
مسیر نور در اوج رهایی
رسیده تا افق های جدایی
شنیده شد صدای آشنایی
ز اطراف حریم کبریایی…
به مجلس سخنت تا شدم حواله نشستم
به پای نقطه، لغت ها، به پای جمله نشستم
قلم به چرخ درآمد چو شرح حال تو گفتم
کتابت از تو شد و پای این رساله نشستم
تویی که شیر رسول خدایی ای حمزه
تو نیروی سپه مصطفایی ای حمزه
اگر چه سنبل اسلام ذوالفقار علی ست
تو هم به تیغ خودت فخر مایی ای حمزه