شعر روضه

ای به قربان سرت

یک سلامِ گرم از این بی سرو سامان شده..
به همان آقا که در کوه و کمر حیران شده

عید قربانت مبارک ای به قربان سرت
کوفیان با کشتن من عیدشان قربان شده!

دارم به لب نوا ، برگرد

به روی دارم و دارم به لب نوا ، برگرد
اگر چه نامه نوشتم بیا ، میا ، برگرد

دو دست بسته ، لب پاره ، دیده گریان
همه به ناله بگویند ، یکصدا ، برگرد

می گرید امشب

می گرید امشب باز حتی پیکر کوفه
عطر علی پیچیده در سر تا سر کوفه

مثل امیرالمومنین تنها ست مسلم در
پس کوچه های ساکت و کور و کر کوفه

حسین من

آن روزهای خوب کنار حبیب بود
این روزهای آخر عمرش غریب بود

از آن جماعتی که به پابوسش آمدند
یک تن نمانده بود خدایا عجیب بود

کوفه نیا حسین جان

محمل صبرم ز اشک دیده در گل مانده است
از که جویم نسخه درمان که دل درمانده است
خانه بر دوشم هر آن کس که مرا در کوفه دید
یا که در بسته به رویم یا که از خود رانده است

غریبم یا حسین

شد خمیده ساقه ام برگ و بری باقی نماند
شد امیدم ناامید و باوری باقی نماند
غرق در اندوه و غم هستم برای مسلمت
جز خجالت ، غیرِ چشمانِ تری باقی نماند

هوادار تو هستم

با قطره قطره خون هوادار تو هستم
تا آخرین لحظه گرفتار تو هستم
این زندگانی را بدهکار تو هستم
در کربلا باشم ، علمدار تو هستم

حنای عید میبندم

حنای عید میبندم به شوق روی دلدارم
حنای سرخ میبندم به روی دار میبارم

به آیینی که پایانش سرافرازیست پابندم
به لعل پاره و دستان بسته بین بازارم

کوفه نیا

نامه نوشتم که بیا امّا، نیایی
جان منِ غم دیده ای مولا، نیایی

کوفه پر از نامردی و بُخل و حسد شد
دریای رنگارنگ خوبی ها، نیایی

عزیزم حسین

با قطره قطره خون هوادار تو هستم
تا آخرین لحظه گرفتار تو هستم
این زندگانی را بدهکار تو هستم
در کربلا باشم ، علمدار تو هستم

غروب شد

غروب شد پرم از این قفس رها نمیشود
کبوترت دگر از این زمین جدا نمیشود

شکست بغض من به دست سنگهای مردمش
تو را خدا نیا که کوفه با وفا نمیشود

حسین من

با اینکه گفتم از عشق ، از عشق بی نصیبم
از آشنام گفتم ، اما خودم غریبم

عشق حسین من را تنها نمیگذارد
در بین نخلها هم سرمست عطر سیبم

دکمه بازگشت به بالا