به جان عبدالله
منم اسـیر دلِ مهربانِ عبدالله
شدم ز صبح اَلَست
غلامِ یک به یکِ نوکران عبدالله
به جان عبدالله
منم اسـیر دلِ مهربانِ عبدالله
شدم ز صبح اَلَست
غلامِ یک به یکِ نوکران عبدالله
روی زمین ز بس که شده جا به جا تنت
پاشیده شد به وسعت کرب و بلا تنت
بوی گلاب می رسد اما تو نیستی
پرپر شده عزیز دل من, کجا تنت؟
عشق پدرت ریشه در من ز ازل دارد
در دفتر شاعر ها شه بیت غزل دارد
از کشته ی او باید پرسند ز بد مستی
شمشیر حسن انگار شیشه به بغل دارد
نصر من الله از حرم تکبیر پا شد
هنگام پیکار برادر زاده ها شد
ابن الحسن ابن الحسین کربلا شد
یا حضرت زهرا! حسن حاجت روا شد
تا عزای شه لب تشنه عزای حسن است
پس حسینیه ی ما صحن و سرای حسن است
نهضت کرببلا تحت لوای حسن است
گریه ی این دهه روزیش به پای حسن است
ز آستان تو دورم دلم پر آشوب است
گواه من به همین پلکهای مرطوب است
فقط بخاطر تو آبرو به من دادند
چنان سگی که به اصحاب کهف منسوب است
پدر تا شام رفتن با تو حیران کردنش با من
پریشان کردنش با تو پشیمان کردنش با من
اگر این شهر تاریک است من از آلِ خورشیدم
اگر شب پُر شده اینجا چراغان کردنش با من
دور از حسین زندگی ما چه فایده
اصلا نفس بدون تو مولا چه فایده
هرگز شعار نیست دلم داد میزند
دنیای بی حسین خدایا چه فایده
لباس پاره دارم…وصل جانان را چه باید کرد؟
پدر خوش آمدی ناخوانده مهمان را چه باید کرد؟
مرا تنها میان گرگ ها ول کردی و رفتی
نگفتی دخترم من؟ درد هجران را چه باید کرد؟
دردِ غروب گریهی ما را بلند کرد
این گریه آهِ طشتِ طلا را بلند کرد
در خوابِ ناز بودم و من را صدا نزد
در بینِ خواب بودم و پا را بلند کرد
یا بدون من نرو دیگر سفر
یا که بعد از این مرا با خود ببر
چند وقتی میشود از حال من
ای پدر دیگر نمیگیری خبر