امشب ای کاش دوباره قمرم می آمد
مونس بی کسی هر سحرم می آمد
بدتر از گم شدن و زجر کشیدن این بود
چکمه ی شمر فقط در نظرم می آمد
امشب ای کاش دوباره قمرم می آمد
مونس بی کسی هر سحرم می آمد
بدتر از گم شدن و زجر کشیدن این بود
چکمه ی شمر فقط در نظرم می آمد
کلام الله هستی که خدا کرده است منقوشت
پدر! از غصه جبرائیل گردیده سیهپوشت
تو وجه الله هستی نقش رویت تا ابد باقی است
کجا دستی تواند که کُند با تیغ مخدوشت؟
خودم را میکِشم سویت دو پایِ ناتوان را نَه
غمم از یاد بُردم طعنههای کودکان را نَه
سرِ تو رفت و قولت نه یقینم بود میآیی
به عمه صبر دادی دخترِ شیرینزبان را نَه
انداخته روی سر من جا گُلِ سر
از روسری گفتم برایت یا گُلِ سر
روزی سرت را طبل ها می بُرد اما
می برد دشمن از تمام ما گُلِ سر
ای یوسف رسیده به کنعان من،سلام
بابایمن!عزیزتر از جان من!..،سلام
ای دلخوشی این دل پر غم،خوش آمدی
بابا، به این خرابه ی ماتم خوش اومدی
راحتتر است بابا خار از جگر کشیدن
تا که برای دختر یک شب پدر ندیدن
گفتم که بوسهای و اُفتادی از نوکِ نِی
دیدی که کار من نیست از نیزه بوسه چیدن
الهی بمیرم برای رقیه
همه جان عالم فدای رقیه
ملک منصبی از تبار دلیران
که یزدان بداند بهای رقیه
چرا لبهای تو خونی است بابا جان نگاهم کن
به قربان لبت ای تشنه ی عطشان نگاهم کن
پرستوی رهیده از ته گودال خنجرها
نشو بین طبق زیر پرت پنهان نگاهم کن
غصه هایت آب کرده آب را
گریه آورده سرِ ارباب را
ای که هر رُکن وضویت..،زخم بود
سجده ات آتش زده محراب را
بشنوند امروز دختردارها..
قصه غمگین کوثردارها
از روی نیزه بیا بوست کنم
رفته ای بر نیزه با سردارها
صورتش مثل سیب نوبر بود
قدوبالاش عجیب محشر بود
سن و سالی نداشت اما او…
بر زنان قبیله رهبر بود
داغ دارم جگر ندارم که
غیر گریه هنر ندارم که
باغ های مدینه مال من است
از بیابان خبر ندارم که