شعر روضه

حسین من

من به جز این روضه ها جایی ندارم خانه؛ نه!
کفتر جلد تو جز اینجا ندارد لانه؛ نه!

دیدن معشوق، طبعاً باعث دیوانگی‌ست
می شود آیا تو را دید و نشد دیوانه؟ نه!

شیرین‌زبان قافله

تا نذرِ ختمِ روضه‌ی مادر تمام شد
چشم‌انتظار ماندنِ دختر تمام شد

وقتی که فرشِ دامنِ گلدار پهن شد
بر خارِ نیزه‌ها سفرِ سر تمام شد

واویلا

خوردم زمین بابا بگو چشم نظر چیست؟
این آبله، این زخم، این خون جگر چیست؟

ازشام بد گفتند و من دیدم به چشمم
من تازه فهمیدم پدر درد کمر چیست؟

بابا حسین

دیدی چٍقدَر زدند من را؟
در کلّ سفر زدند من را

هر وقت شکست چوبٍ نیزه
با تیر و سپر زدند من را

کنجِ خرابه

ویرانه وُ خونِ جگر عمّه بمیره
رو دامنت راسِ پدر عمّه بمیره
با زخمِ تازیانه ها کنجِ خرابه_
شامِ غمت گشته سحر عمّه بمیره

عشق بابا

دارد این ضرب‌المثل را کُلِّ دنیا می زند
قلب دختر ها فقط با عشق بابا می زند

گرچه کم وزن است امّا جان ندارد دست من
پرده ی روی طبق را عمه بالا می زند

کنج خرابه

نیستی، کنج خرابه رغبت اعجاز نیست
بال اگر باشد شکسته لذت پرواز نیست

حرف ها دارم فقط یک شب در آغوش منی
دیده ات را باز کن که وقت خواب ناز نیست

توان نمانده

توان نمانده بگیرم تو را در آغوشم
هنوز درد بد نیزه مانده بر دوشم
سر تو خوب شلوغ است،من خبر دارم
ولی نگو که مرا کرده ای فراموشم

تنها دلخوشی دختر

گوشوارم را بگیر انگشترش را پس بده
آه ، تنها دلخوشی دخترش را پس بده

موی بابا را رها کن ، گیسوی من را بکش
هر چه میخواهی بزن اما سرش را پس بده

ماه من

روشنیِ شب سیاه دلم
با توام ای رفیق هر شب من
چِقَدَر خوب شد که تو هستی
پیش من مثل عمه زینب من

بابای خوبم

اسم تو را با داد گفتم بی‌قرارم خب
تا بازگردی از سفر چشم انتظارم خب

خیلی خنک شد این دلم خوابش پرید اصلا
از اینکه تووی تشت بودی شرمسارم خب

خم شد کمرم ، پیر شدم ، بار گرفتم
بعد از تو فقط دست به دیوار گرفتم

مجبور شدم یاد بگیرم بنویسم
مجبور شدم…! لکنت گفتار گرفتم

دکمه بازگشت به بالا