شعر روضه

هَل مِن مُعین

زهرا کنار درب حسینیه دم گرفت
هَل مِن مُعین… دوباره جهان رنگ غم گرفت

هیئت حریم توست که ما زائر توییم
خوشبخت شد کسی که شفا از حرم گرفت

حسین من

میگریم از غم تو به خون جگر حسین
امشب خدا کند که نیاید سحر حسین
بگذار تا به صبح تماشا کنم تورا
شاید نشد قسمت من این دگر حسین

قرار عاشقی

پای قرار عاشقی ات سر گذاشتی
از هرچه بهتر است تو بهتر گذاشتی

می خواستی که دل ببری از گدای خود
این کار را به عهده ی اکبر گذاشتی

عشق تو

اگر مرا نظر لطفت انتخاب کند
مرا که ذره ام عشق تو آفتاب کند
رهین منت عالم نمی شوم هرگز
اگر حسین مرا نوکرش خطاب کند

نیا عزیزم

جونم برات بگه نیا عزیزم
یه روی خوش بهم نشون ندادن
غریب کشی چقد تو کوفه بابه
یه ثانیه بهم امون ندادن

قلوب من والاه

جان فدای عزای محترمش
چه شکوهیست در بساط غمش

قبره فی قلوب من والاه
آمدی روضه، آمدی حرمش

سنگینی هجران

سنگینی هجران دلم را می‌فشارد
وقتش شده اشکم چنان باران ببارد

سهمم فراق است و فراق است وفراق است
تقویم، دائم فصل هجران می‌شمارد

زمین کرب و بلا

کدام خاک شبیه زمین کرب و بلاست؟
کدام روزِ دگر مثل روز عاشوراست؟

در این زمانه ی درد آفرینِ غم پرور
کدام خاک به جز تربت حسین شفاست؟

حضرت عشق

خلیل خواست که در راه حق جوان بدهد
بنا نبود کسی جز تو امتحان بدهد

نبی شبیه عبایی تورا به دوش گرفت
که تارو پود کسا را به ما نشان بدهد

غروب کربلا

دنیای بی تو رنگ آسایش ندارد
این زندگی بی عشق تو ارزش ندارد

ما را مران از خانه ات چون هیچ جایی
اندازه این خانه آرامش ندارد

سیر مسیر عشق

سیر مسیر عشق شور و حال می خواهد
معشوق حتما عاشق فعال می خواهد

عشق زبانی حاصلش اصلاتقرب نیست
حاجی شدن زنجیره اعمال می خواهد

ماهِ غم

کم کَمک خود را برای ماهِ غم آماده کن
یاحسین برگو..دم و هم بازدم آماده کن

می رسد بوی محّرم از میانِ کوچه ها..
با ادب برخیز از جا و علم آماده کن

دکمه بازگشت به بالا