شعر روضه

نوه ی حیدری

یاحسین ای همه ی هستی مردان غریب
قبله ی جون و زهیر و وهب و حر و حبیب
آمدم شعر بگویم که در این حال عجیب
روضه آمد به میان شکل مربع ترکیب

زهراترین مقـام

در گوشه ی خرابه گلستان رقیّه است
شأنِ نزولِ ســوره ی باران رقیّه است
تفســیرِ آیــه آیــه ی قـرآن رقیّه است
این دخترِ شــبیه به طوفان رقیّه است

وای وای

خسته ام بس که بین این صحرا
در پی تو دویده ام ای طفل
چکمه هایم خراب شد از بس
خار از آن کشیده ام ای طفل

سه ساله دخترت

دریاب سه ساله دخترت را
بگذار به دامنم سرت را

باید که تلافی اش نمایم
آن بوسه ی روز آخرت را

داداش حسین(ع)

به دل بد راه نمیدم باشه داداش
نمی ترسم که قدم تا شه داداش
ولی می ترسم از اینکه ببینم
سر انگشترت دعوا شه داداش

کاروان ستارگان سحر

کاروان ستارگان سحر
کاروانی ز روز روشن تر

به زلالی آب و آیینه
به لطیفی برگ نیلوفر

حسین جانم

ببر از کربلا ما را که اینجا جای ماندن نیست
مگر تکلیف عهد کوفه مثل روز روشن نیست !!؟؟

اگر خونت بگیرد دامن هر بی وفایی را
ندارد لاجرم تقصیر ؛ مادر پاکدامن نیست

خواهرت مضطر شده

آمدند از عرش حق؛ دور و برت محشر شده
خیمه برپا کرده ای و خواهرت مضطر شده

قلبش از جا کنده شد وقتی رسیدی کربلا
قلبش از دلواپسی پیوسه شعله ور شده

کربلا مهمونا از راه اومدن

کربلا مهمونا از راه اومدن
آب و جارو کن مسیر حرمُ
می دونی واجب که نگهداری
حُرمت این حرمِ محترمُ

زینب رسید کرببلا

زینب رسید کرببلا اقتدار داشت …
او نیز با خدای حسینش قرار داست
آیینه بود و دور خود آیینه دار داشت
زانوی اکبراست گواهم ، وقار داشت

سالار زینب(س)

لب گشا تا که بگویی سخن آخر را
چشم وا کن که ببینی تو دو چشم تر را

از زمانی که در این دشت رسیدیم حسین
همه جا می شنوم زمزمه ی مادر را

آیت‌الله علی آیتِ عُظمی زینب

بعد بسم‌اللهِ ما هست تعالی زینب
آیت‌الله علی آیتِ عُظمی زینب

هاجر و آسیه نه مریم و حوا هرگز
بنویسید فقط حضرت زهرا زینب

دکمه بازگشت به بالا