شعر سوم محرم

دختر بابایی حرم

دنبال آب گشتم و سهمم سراب شد
دنیای کودکانه ام اینجا خراب شد

از بس که من بهانه ی بابا گرفته ام
حتی دل خرابه برایم کباب شد

ساحل نشین

تشنه بودم دشمنت فهمید و سقا را گرفت
کودکی ساحل نشین بودم که دریا را گرفت

با برادرها دلم خوش بود اکبر را زد و
از نگاهم آن عزیزِ ارباّ اربا را گرفت

بگو چکار کنم

با سرت آمده ای داغ تنت را چه کنم
پس گرفتم سر تو،پیرهنت را چه کنم

شام تا کرببلایت شده بین الحرمین
سر در آغوش من اما بدنت را چه کنم

گل میخک

ارثی ز یاس طایفه بی‌شک نداشتم
بر پهلویم اگر گُل میخک نداشتم

بعد از تو هیچ شب به مدارا سحر نشد
بعد از تو هیچ روز مبارک نداشتم

مثل گذشته بال و پر دارم ؟….ندارم

مثل گذشته بال و پر دارم؟….ندارم

حال بپر , بال بپر ,دارم؟……ندارم

 بی اطلاعم اینکه این مردم چه کردند ….

…..با معجرم , اما خبر دارمندارم

دکمه بازگشت به بالا