شعر شهادت امام هشتم

پنجره فولاد

قطره‌قطره اشک‌هایم را تو دقّت می‌کنی
بی‌نهایت بر گدای خود محبّت می‌کنی

آن‌قدر من آمدم پابوسی باب‌الجواد
گوییا بر زائرت داری تو عادت می‌کنی

شاه خراسان

نانی نبود اینهمه احسان اگر نبود
آبی نبود رحمت باران اگر نبود

لطفی نداشت زندگی ما بدون اشک
عشقی نبود دیده ی گریان اگر نبود

باب الجواد

در حرم هستی کنار یار ، فکرش را بکن
حس خوبی هست ، یک مقدار ، فکرش را بکن

گوشه ی باب الجوادی ، پس بگیر اذن دخول
یک گدا و یک درِ دربار ، فکرش را بکن

یا علی ابن موسی الرضا(ع)

با گدا سلطان ما دمخورتر از این حرف هاست
دست ما خالی و دستش پرتر از این حرف هاست

هر گنه کاری در این صحن و سرا شد پاک پاک
قطره اشکی از محبت کرتر از این حر هاست

آقای من

از شیشه ی شکسته ی دل تارتر شدم
صحرای خشک بودم و اینبار تر شدم

از بسکه کودک دل من گریه میکند
از پیرمرد نوکرتان زارتر شدم

حضرت رئوف

عرض ارادت من و هم گریه های من..
بر حضرت رئوف، امام رضای من

تنها تویی که حرف مرا گوش میکنی
جای دگر که رنگ ندارد حنای من!

آقای من

آشفته تر از من کسی در بین مردم نیست
پیداست در اینجا کسی جز من چنین گم نیست

دورم نکن از خود بیا آتش بزن جان را
این استخوان ها در حد یک مشت هیزم نیست؟

یا الله

همینکه زهر، به روی جگر شرر انداخت
امام هشتم ما را به چشم تر انداخت

شبیه مار گزیده به دور خود پیچید
عبای شانهء خود را به روی سر انداخت

یا علی موسی الرضا(ع)

زهر در جانم نشسته چشم های تار دارم
مثل مادر بیقرارم؛ دست بر دیوار دارم

من علی موسی الرضایم از علی(ع) دارم نشانه
در گلویم استخوان؛ در چشمهایم خار دارم

عبا بر سر کشیدم

درونِ سینه اَم، از داغ مادر بسکه غوغا بود
دل آشوبم از غصه، پیِ دیدارِ زهرا بود

زبانم روزهای آخرم میگفت یازهرا
دلم پیوسته یاد روزهای سخت مولا بود

جانم رضا(ع)

غزل هایم به عشق هر نگاری پا نمی گیرد
جهانم بی تو ای خورشید من معنا نمی گیرد
چنان بی مثل هستی در وجود من که می دانم
خدا هم در دلم جای تو را حتی نمی گیرد

واویلا

عبا به روی سر خود کشید و هِی اُفتاد
همینکه زهر جگر را درید و هِی اُفتاد

سرِ مبارک و چشمان تار و سنگِ مسیر
میانِ راه زمین را ندید و هِی اُفتاد

دکمه بازگشت به بالا