شعر شهادت ام المومنین

از ماتم تو فاطمه

از ماتم تو فاطمه جان گریه می کنم

بی صبر می شوم و چنان گریه می کنم

یا اینکه در مصیبتت از دست می روم

یا اینکه با تمام توان گریه می کنم

سنگ صبور

هم سنگر بی مثل و مانندم خدیجه

بر عشق تو یک عمر پابندم خدیجه

ای درتمام عرصه ها سنگ صبورم

ای یاور دیرینه ام کوه غرورم

تحت لوای خدیجه

شکر خدا که تحت لوای خدیجه ایم

بعد ازهزار سال گدای خدیجه ایم

مهرش نتیجه ی دهه اول من است

ما یک دهه تمام برای خدیجه ایم

فقیرت نیست

بیچاره دستی که در این شب ها فقیرت نیست

یعنی دخیل دست های دستگیرت نیست

باید برای خانه ی تو زیر پایی شد

بیچاره بال جبریلی که حصیرت نیست

مادر سلام

مادر سلام حال غریبت چگونه است؟

مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟

حالی غریب داری و درفکر رفتنی

دردی به سینه داری وحرفی نمی زنی

نفس های آخرت

می­سوزم از شرار نفس های آخرت

از لحن جانگداز وصایای آخرت

دستم به دست بی رمقت می­شود دخیل

در پیش دیدگان گهربارجبرئیل

دخیل به دستانت

میسوزم از شرار نفس های آخرت

از لحن  جانگداز وصایای آخرت

دستم به دست بی رمقت می شود دخیل

در پیش دیدگان گهربار جبرئیل

وقتی خدیجه رفت

وقتی خدیجه رفت پیمبر عزا گرفت

آمد زمان پیری و دستی عصا گرفت

شکر خدا به لرزه نیافتاد زانویش

دست رسول را چو دو دست خدا گرفت

دکمه بازگشت به بالا