شعر شهادت ام المومنین

این زن که مطلع غزلی عاشقانه بود
مانند آسمان خدا بیکرانه بود
هرگز قریش مثل خدیجه به خود ندید
او در میان مردم مکه یگانه بود

یا ام المومنین

تمام زندگی ات خرج راه دین شده است
حضور محکم تو سدِّ مشرکین شده است
قلم به مدح تو هر وقت روی دست نشست
به دفترم عرق شرم بر جبین شده است

عزیز خانه ی پیغمبر

شروع میکنم این بار هم به نام خدا
گذشته از خودش این زن به احترام خدا
رسانده حضرت احمد بر او سلام خدا
شده است ثروت او حامی کلام خدا

مادر

رودی که خود را فداکرد درراه دریا خدیجه ست
مستغرق در صفات یاسین و طاها خدیجه ست

هربار رفته به معراج محبوب خاص خداوند
از حق تعالی شنیده محبوبه ی ما خدیجه ست

عشق نبی

بگو شاعر که یا نور است او، یا آسمان، یا چه؟
یقینا ماه وصفش خارج است از درک دریاچه

مگر بالاتر از این منزلت هم هست؟ پس او را
چه باید خواند غیر از مادر ام ابیها؟ چه؟

یا ام المومنین

تو آن زنی که فلک آستان تو بوسید

حجاب و عصمت و تقوی به دور تو گردید

تو آن زنی که خداوند انتخابت کرد

فروغ مهر پیمبر به خانه ات تابید

دلا گر میزبان گردی تو را مهمان شود پیدا
اگر جسمی پدید آید یقینا جان شود پیدا

به چشمم بسته امیدی که بر دستم نبسته دل
شود آباد هر جا چشمه ایی جوشان شود پیدا

دلتنگی

از این دل درد آورتان می آید
اشکی که ز چشم ترتان می آید

اینگونه که بالای سرم میگریید
کم کم نفس آخرتان می آید

همسنگربی مثل

همسنگربی مثل و مانندم خدیجه

بر عشق تویک عمرپابندم خدیجه

ای در تمام عرصه هاسنگ صبورم

ای یاوردیرینه ام کوه غرورم

شب گذشته

شب گذشته کمی خوب شد سخن می گفت

برایم از خودش از حال خویشتن می گفت

از اینکه سنگ گرفته به معجرش به سرش

و یک به یک همه اش را برای من می گفت

دارد برای همسر خود

دارد برای همسر خود گریه می کند

با گریه های کوثر خود گریه می کند

همسر فقط نبود خدیجه برای او

او در فراق یاور خود گریه می کند

بهشت را مبر از خانه

بهشت را مبر از خانه ناگهان بانو

برای بی کسی فاطمه بمان بانو

به جان دختر مظلومه ات مرو از دست

مساز اشک یتیمانه را روا بانو

دکمه بازگشت به بالا