شعر شهادت اهل بیت

در حریمت

در حریمت شفا نمی‌خواهم

آتشم زن دوا نمی‌خواهم

 

لحظه‌ی استجابت روضه

از شما جزشما نمی‌خواهم

لطمه زد

دوری از شهر و دیارم عزتم را لطمه زد

این جدائی قلب پاک عترتم را لطمه زد

با دو دست بسته هم باب الحوائج بوده ام

کی غل و زنجیر فضل و رحمتم را لطمه زد

گوشه زندان

ازهمان روز ازل خاک مرا , آب  تورا

دست معمار از احسان به هم آمیخته است

 

و شدی باب حوائج , و شدم سائل تو

دست ها را به عبای تو در آویخته است

 

می سوزد . . .

از غم غربت من ارض و سما می سوزد

پای این روضه , دل آزاد و رهامی سوزد

 

مونس صبح و شبم ظلمت این زندان است

عمر من پیش همین ثانیه ها می سوزد

خورشید کبود

 

خورشید کبود و نیلی و مخمل کوب

دیدیم تو را چه دیر در سمت غروب

 

در مغرب شانههای ترکان سیاه

بی غسل وکفن به روی یک تخته ی چوب

 

افتاده

زیر سنگینی زنجیر سرش افتاده

خواست پرواز کند دید پرش افتاده

میشود گفت کجا تکیه به دیوار زده ست

بسکه شلاق به جان کمرش افتاده

سیاهچال

باب الحوائج هستی و عالم گدایتان

امّید نا امیدها نوشته خدایتان

 ای ملجاء همیشگی بی پناه ها

ای مستجاب لحظه به لحظه  دعایتان

پیکر شکسته

بر روی لب هایت به جز یا ربنا نیست
غیر از خدا ، غیر از خدا، غیر از خدا نیست

زنجیر ها راه گلویت را گرفتند
در این نفس بالا که می آید صدا نیست

زبان عاطفه

وقتی زبان عاطفه های لال می شود
زنجیر ها در آینه ات بال می شود

در فصل گل بهار تو از دست می رود
بر شاخه میوه های تو پامال می شود

نجاتی دارم

در دل خاکم و امّید نجاتی دارم

در دل امید و به لبها صلواتی دارم

مرگ,همسایه ی دیوار به دیوار من است

منم آن زنده که هر شب سکراتی دارم

تقدیم به پیشگاه امام هادی (ع)

شیعه آن است که از زندگی اش سیر شود

 نام مولایش اگر آید و تحقیر شود

 شیعه آن نیست که با کفر مدارا بکند

 “یا علی” می طلبد دست به شمشیر شود

ابر سخا

بالاتراز این هاست لوایی که تو داری

خورشیددمیده ز عبایی که تو داری

ازبنده نوازی و عطایی که تو داری

آقای جهان است گدایی که تو داری

دکمه بازگشت به بالا