دستی رسید بال و پرم را کشید و رفت
از بال من شکسته ترین آفرید و رفت
خون گلوی زیر فشارم که تازه بود
با یک اشاره روی لباسم چکید و رفت
دستی رسید بال و پرم را کشید و رفت
از بال من شکسته ترین آفرید و رفت
خون گلوی زیر فشارم که تازه بود
با یک اشاره روی لباسم چکید و رفت
سالها کنج قفس تنها و بی غمخوار بودم
لحظه ها را می شمردم در غم دیدار بودم
هر سحر با ضربه ی سیلی نمودم روزه آغاز
زیر آماج لگد در لحظه ی افطار بودم
بیایید,در آستان ولایت
که کشتند, ریحانه المصطفا را
خطاکار, آن بود, ای اهل عالم
کز اوّل رها کرد, تیر خطا را
کاکلت دست یک مغیره صفت
خنده اش با کنایه غُرّش کرد
ای یتیم حسن, گلوی تو را
سایه ی دشنه ای نوازش کرد
زینب و سکینه را یک طرف روانه کن
زلف احمدانه را چندبار شانه کن
یک کمی برو حرم با زنان وداع گوی
یک کمی گلایه از مردم زمانه کن
جارو بدست می شوی و کار می کنی
داری برای خانه غذا بار می کنی
شکر خدا که پا شده ای راه می روی
مثل قدیم با همه رفتار می کنی
مرو که کوچه برای پرت خطر دارد
مرو که رد شدن امروز دردسر دارد
مگر نگفت خداوند خلقتت حتّی –
برای صورت تو برگ گل ضرر دارد؟