با قدی مثل کوه از سر زین
قمر از عرش خورد روی زمین
تیر در چشم و دست هم که نبود
چه کشید، آه ،آن غریب ترین
با قدی مثل کوه از سر زین
قمر از عرش خورد روی زمین
تیر در چشم و دست هم که نبود
چه کشید، آه ،آن غریب ترین
ساقی اهل حرم بی کس و تنها شده بود
وسط هلهله ها علقمه غوغا شده بود
لشکر کوفه بهم ریخت عجب منظره ای
نیزه ی شمر و سنان تشنه سقا شده بود
دریا دل سپاه محرم بلند شو
باب الحوائج همه عالم بلند شو
نقش زمین، میانه ی صحرا چه می کنی
لب تشنه در میان دو دریا چه می کنی
رسید عمود, همینکه سر قرار سرت
عمود خیمه دل گشت سوگوار سرت
چکید اشک شکاف سرت چنان بر مشک
که اشک مشک درآمد به حال زار سرت