شعر شهادت حضرت رسول اکرم

ذکر خیر تو

ذکر خیر تو رسیدست به هر انجمنی
به همه گفته‌ ام از خلق‌ عظیمت علنی

“اَبَوا هذه الامه‌” به دلم‌ قاب شده
شدم از روز ازل هم‌ نجفی هم‌ مدنی

وصیت‌های آخر

حرف از وصیت‌های آخر می‌زنی بابا
از پیش زهرایت کجا پر می‌زنی بابا

این لحظه‌ها یاد گذشته کرده‌ای انگار
حرف از وصیت‌های مادر می‌زنی بابا

والا پیامبر

والاتر از هر آنچه که والا پیامبر
ساحل علیست حضرت دریا پیامبر

آغوش امن آمنه را چون بهشت کرد
وقتی که پا گذاشت به دنیا پیامبر

پیغمبر رحمت

مهمان که دعوت می کند پیغمبر اکرم
بر او محبت می کند پیغمبر اکرم
ما هم که اینجاییم مهمانان او هستیم
حتما عنایت می کند پیغمبر اکرم

جبین روضه

درحسینیه ی جبین روضه است
خط به خط گریه، چین به چین روضه است

آسمان گریه کرده بالأخره
هرشبی راکه در زمین روضه است

لحظه های آخر

لحظه های آخرش بود و به حیدر خیره شد
اشک از چشمش چکید و کنج بستر خیره شد…

تا که عزراییل وارد شد برای قبض روح
بر علی(ع) و فاطمه(س) با حال مضطر خیره شد

سرو رشیدم

دیدی دلم از هرچه میترسید دیدم
افتاده ای در بسترت سرو رشیدم

هرروز دیدم دیده ی بارانی ات را
دیدم شکاف کهنه ی پیشانی ات را

ختم رسل

زمزمی می جوشد از چشمانِ من بی اختیار
خسته ام دلواپسم جانانِ من بی اختیار

دیده وا کن تا ببینی هر طرف بزمی بپاست
موجِ بارانند این طفلانِ من بی اختیار

رســولِ مهربانی

قرآن به جز او بر کسی نازل نمی شد
دیــــنِ خدا با هیچکس کامِل نمی شد

دیگر کسی غیر از رســولِ مهربانی
یک لحظه در غارِ حَرا داخِل نمی شد

رحمةٌ لِلعالمین

به جز او از کسی حق در همه ادیان نخواهد گفت
خدا غیر از محمد در جوابی «جان» نخواهد گفت

بهشتی بود رخسارش که بویش تا قرن میرفت
چه ها دیده اویس از او که از رضوان نخواهد گفت

مزد رسالت

شروع واقعه ” اِنَّ الرَّجُل لَیَهجُر ” بود
دهان طعنه پر از ظلمت و تنفر بود
نداشت در سر خود چشم دیدن حق را
که لاعلاج ترین درد او تکبر بود

چشم تَرَت

در پیشِ من آتش مزن بال و پَرَت را
خونین مکن جان پدر چشم تَرَت را

فردا همینکه جمع کردی بسترم را
آماده کن کم‌کم عزیزم بسترت را

دکمه بازگشت به بالا