« روضه عبدالله ابن الحسن علیه السلام »
هوایِ دخترکی را برادرش دارد
که خیرهخیره نگاهی به مادرش دارد
شبیهِ طفلِ یتیمی که مادرش مُرده
نگاهِ ملتمسی بر برادرش دارد
« روضه عبدالله ابن الحسن علیه السلام »
هوایِ دخترکی را برادرش دارد
که خیرهخیره نگاهی به مادرش دارد
شبیهِ طفلِ یتیمی که مادرش مُرده
نگاهِ ملتمسی بر برادرش دارد
نگاهِ مُبهَمی امشب به آسمان داری
خدا به خیر کند نیتی نهان داری
چه دیده ای که شدی سیر از من و بابا
که قصدِ شعله کشیدن به باغمان داری
چادرت وقتی یهودی را مسلمان میکند
یک نگاهت عالمی را مثل سلمان میکند
نوکرانت جای خود آنها که صاحب منصبند
بلکه مور خانه ات کار سلیمان میکند
ناراحتی انگار ز دستم , نه حسن ؟
پنداشتی از تو هم گسستم , نه حسن ؟
هر کس که نداند تو که بهتر دانی
در خانه چرا نقاب بستم , نه حسن ؟
ای روشنایی سحر فاطمیه ام
صاحب عزای خونجگر فاطمیه ام
ایام می روند به امید دیدنت
یک بار رد شو از گذر فاطمیه ام
در کنده شد از جا و سَرِ شعله زدن داشت
از هیزم از آتش و از دود سخن داشت
شد سرخ به جایِ همه از فرطِ خجالت
میخی که نگاهی به من و گریه من داشت
« زبانحال امیرالمومنین (ع) »
از کفم رفته همه دار و ندارم چه کنم؟
من اگر از غم این داغ نبارم چه کنم؟
خانه ام سوخته و این دل من سوخته تر…
خانه ام هیچ, بگو با دل زارم چه کنم؟
تو رفتی و زهرا به حال زار افتاد
کارم برای مرگ به اصرار افتاد
رفتی اراذل خانه را آتش کشیدند
انسیه الحورات بین نار افتاد
دلم شد مبتلایت کی می آیی؟
همه عالم فدایت کی می ایی؟
همه عالم به قربان غبار
نخ شال عزایت کی می آیی؟
عاقبت کار خودش را کرد این در فاطمه
عاقبت دیدی که محسن گشت پرپر فاطمه
تو امانت پیش من بودی و حالا همسرت
می کِشد هر دم خجالت از پیمبر فاطمه
استخوان تو که مو بردارد
شانه ام لرزش دیگر دارد
موی تو صد گره ی تر دارد
گره های تو چه در سر دارد؟
نوک مسمار به پهلو بخورد یا نخورد
یا به دیوار از آن سو بخورد یا نخورد,
این در سوخته حتما به زمین می افتد
لگدی بین هیاهو بخورد یا نخورد