بالت شكسته وليكن خوب مى شوى
حرف از جدايى نزن…خوب مى شوى
ديدم كنار بستر تو گريه مى كند
گفتى ولى به حسن،خوب مى شوى
بالت شكسته وليكن خوب مى شوى
حرف از جدايى نزن…خوب مى شوى
ديدم كنار بستر تو گريه مى كند
گفتى ولى به حسن،خوب مى شوى
هم براي من به انصار و مهاجر رو زدي
هم صبوري كردي و در خانه ام سوسو زدي
چند ماهي درد پهلو را تحمل كرده اي
خواستي برخيزي از جا تكيه بر زانو زدي
من ندیدم که شبی پلک بهم بگذاری
هرشب از شدت درد کمرت بیداری
استراحت کن عزیزم ، بخدا میدانم
خسته ای ، بی رمقی ، سوخته ای ، بیماری
کسی که بر قد خم گشته ات نگاه کند
میان آن قد و ماه نو اشتباه کند
اگر چه ناله آهسته دارد این بیمار
به ناله روز پرستار خود سیاه کند
فضّه تا در خانه ي صدّيقه خدمت مي كند
از كنيــزي كردن احســاس رضايت مي كند
با اطاعت از اولو الامرش كه زهرايِ علي ست
هر نفس دارد خُدايـش را عبـادت مي كند
خوابی و یا بیدار؟! خوبی یا که پردردی؟!
حرفی بزن! جان مرا که بر لب آوردی!
تسبیح را گم کرده ای ! یا گوشوارت نیست؟
با چشم خون مرده به دنبال چه میگردی؟!
دلخسته،دلمُرده،مُکدّر،غُصّه دارم
این روزها چندین برابر غُصّه دارم
دنیا شده روی سرم آوار ؛ انگار
فهمیده که در سوگ مادر غُصّه دارم
حالتان خوب نیست کدبانو
نان چرا میپزی عزیز دلم…
حین برخواستن ز بستر خود
لب چرا میگزی عزیز دلم..
سید نیما نجاری
گرچه به ظاهر از امامت یک پسر کشتند
یک سوم سادات را در پشت در کشتند
هم که پدر را پیش چشمان پسر بردند
هم که پسر را پیش چشمان پدر کشتند
چند روزی شده که مادر ما بیمار است
بین بستر بدن بی رمقش تب دار است
خواب در پلک ترش نیست, خودم دیدم که
سر شب تا سحر از درد کمر بیدار است
زهرا بس است سر به سر به سر غم گذاشتی
اصلا خیال کن که تو محسن نداشتی
لالا نگفتنت جگرم را نمک زده
گهواره ماند و طفلِ به دنیا نیامده
پروانه شدم شعله به پای تو نگیرد
این حادثه بر هیچ کجای تو نگیرد
بین نفس سینه ی من فاصله افتاد
تا این که در این شهر صدای تو نگیرد