هرگاه که میکنم نگاهت بانو
میخواهم از آهِ گاه گاهت بانو:
“روزی نرسد جدایی افتد بینِ
دستِ من و چادرِ سیاهت بانو”
هرگاه که میکنم نگاهت بانو
میخواهم از آهِ گاه گاهت بانو:
“روزی نرسد جدایی افتد بینِ
دستِ من و چادرِ سیاهت بانو”
یک خانه در این شهر, دیگر ” در ” ندارد!
دیگر مدینه ,عطرِ نیلوفر ندارد
آهسته و نم نم ببار ای ابر…امشب
اشکی برای شست و شو ,حیدر ندارد
بَـر دَر مَزَنبــه رویِ تو دَر وا نمی کنند
چیزی مگو , که با تو مدارا نمی کنند
اینها که ساکتندو فقط بُهت کرده اند
هــرگز بـه پایِ حقّ تـو امضا نمی کنند
نخواستند که باشی در آخر این راه
چقدر بود زمان خوشیمان کوتاه
نبود دست خودم دست من به بازو خورد
و دید موقع غسل تو لکه خون سیاه
بیا مخواه که خانه پر اضطراب شود
تمام خانه پر از سایه ی عذاب شود
خدا کند که بمیرد هر آنکه باعث شد
علی ز شرم زنش قطره قطره آب شود
امان نداد سقیفه به چشم های ترت
هنوز خشک نشد در کفن تن پدرت
هنوز میوه ی اشک تو کال بود ولی
که خواستند ببینند باغ بی ثمرت
داغت که با سکوت سبکتر نمی شود
حرفی بزن جواب که با سر نمی شود
تعریف کن, از اول تنهایی ات بگو
از هیچ کس برای تو مادر نمی شود!
بانو سلام سوزش پهلوت بهترست
درد عمیق وکهنه بازوت بهترست
طرح جدید رخت قشنگت گمان کنم
با دانه دانه قرمز یاقوت بهترست
میان کوچه پیچیده
صدای همهمه , ای وای
کنار خانه ای دلسوخته
بی واهمه, ای وای
بابا کجابردی تو دیشب مادرم را
دیگر بهدامان که بگذارم سرم را
هق هق مکنبابا دلم آتش بگیرد
بابا الهیدخترت زینب بمیرد
درد یک شببر علی تاثیر کرد
گریه یمردانه اش تغییر کرد
پیش از آنآهسته می نالید او
لیک وقتیکه ورم را دید او
گلبرگ یاس باغچه ی حق سفید نیست
در خِس خِسِ نفسنفسِ توامید نیست
شاهد برای اشک غریبیِّ ما به جز
این خانه دار وچاه که آهم شنیدنیست