شعر شهادت حضرت علی اصغر

طفلکم خوابیده

زندگی برگشته؛ با هوی مسیحایی که نیست
آب، آورد از فراتِ خشک، سقایی که نیست

چشم‌هایش گرم شد؛ گهواره می‌خواهد چه کار ؟!
طفلکم خوابیده؛ روی دست بابایی که نیست

به روی دست پدر

به روی دست پدر با رخی منیر رسیدی
صغیر بودی و در عزم خود کبیر رسیدی

به روی دست خدواند جای توست علی جان
لباس رزم تو قنداقه شد امیر رسیدی

آیتِ کُبریِ

پسری که پدرش بُرد به میدان او را
کرد بر دست چو مه پاره نمایان او را

مانده بودند که این نور هدایتگر چیست
چونکه دیدند دَمی پارهء قرآن او را

یا رضیع الحسین(ع)

عجب حال خوشی در روضه ها هست
به قدر وسعت عالم صفا هست

در این شهر سیه رو بین روضه
نفس تنگی نمیگیری هوا هست

یا رضیع الحسین

رسید آخر سر پای گفت و گو به گلو
کمان به کینه سخن گفت مو به مو به گلو

پدر علی به علی ایستاد و آخر گفت
جواب تیرِ پس از تیر را گلو به گلو

کودک شش ماهه

رسید آخر سر پای گفت و گو به گلو
کمان به کینه سخن گفت مو به مو به گلو

پدر علی به علی ایستاد و آخر گفت
جواب تیرِ پس از تیر را گلو به گلو

آه بابا چه کنم

تو تنت تا شده و تا شده من هم کمرم
مثل تو درد گرفته همه ی بال و پرم

بعد تو در نمیآید علی اکبر نفسم
ما دم و بازدم یکدگریم ای پسرم

طفل رباب

نگاهی با تبسم بی خبر انداختی رفتی

چه آتش بود بر جان پدر انداختی رفتی؟

به یک الله أکبر با اذان اکبری ، اصغر!

چه شد؟ غیر از مرا در پشت سر انداختی رفتی

عزیز دلم

نمانده شیر برای رباب عزیز دلم
تو را به جان عزیزت بخواب عزیز دلم

تو رو به قبله ای از تشنگی و می‌گردد
برای تو جگر آب، آب عزیز دلم

شش ماهه

درعرش خدای حی داور
مکتوب شدست با خط زر

شد دین خدا رهین ارباب
شد کرببلا رهین اصغر

لالایی اصغر

لشکر حسابت کرد
چون بی زره راهی شدی حیدر حسابت کرد
قسمت شدی در دشت
گویا که نعلِ اسب صدپیکر حسابت کرد

بر دوش پدر

از دور به پابوسی سر داشت می آمد
تیری که به شکل سه تبر داشت می آمد

بر دوش پدر چون که سرش سمت حرم بود
میرفت ولیکن به نظر داشت می آمد

دکمه بازگشت به بالا