تب کرده ای دوباره.. مگر درد میکشی؟!
بانوی خانه ام چقدر درد میکشی!
خورده به در سرتو و سردرد میکشی
سر پا نشو اگر که کمردرد میکشی
شعر شهادت حضرت فاطمه
نماز عصر و دل گرم مسجد و منبر
چه لحظه های خوشی بود نزد پیغمبر
در این میانه کسی درب آسمان را زد
صدا زدند از آن سو که سائلی آمد
روپوش کنار رفت و دیدم رویش
زخم است هنوز گوشه ی ابرویش
بر شیشه ی عطر چون ترک افتاده
برداشته خانه را تماماً بویش
اصلا نفوذ خطبهی من بیاثر شده است…
…یا اینکه گوش مردم این شهر کر شده است؟
دیگر نمانده قدرت در جبهه ماندنم
بابا ببین که دختر تو خونجگر شده است
همینکه پهلوی او گاه گاه میگیرد
نفس به سینه این پا به ماه میگیرد
هنوز بستر خود را عوض نکرده علی
بلند میشود و راه چاه میگیرد
نشست مرد و به دامن گرفت دختر را
چشید طعم نفس های گرم مادر را
چگونه لب به وصیت گشاید او این دم
چگونه بار ببندد وداع آخر را
آسیابت یک طرف افتاده بستر یک طرف
چادر تو یک طرف افتاده معجر یک طرف
هر چه این جا هست چشمان مرا خون کرده است
رنگ این دیوار خانه یک طرف, در یک طرف
در سرش خیره سری فکر خیانت دارد
دست سنگین کسی میل جنایت دارد
یک نفر نیست بگوید مزن این قدر لگد
پشت در حضرت زهراست خجالت دارد
خسوف کرده چرا بی بهانه خورشید
نشسته از چه دگر کنج خانه خورشید
گرفته لرزو ندارد زبانه خورشید
عرق کند بچکد دانه دانه خورشید
آتش زده اند هستی حیدر را
آیات نجیب سورهی کوثر را
با آتش کینه هایشان این مردم
دادند چه خوب اجر پیغمبر را
با آنکه استقامت تو فرق می کند
این روزها حکایت تو فرق می کند
اینجاست درد, دشمنت آخر غریبه نیست
بعد از رسول, غربت تو فرق می کند
داغت که با سکوت سبکتر نمی شود
حرفی بزن جواب که با سر نمی شود
تعریف کن, از اول تنهایی ات بگو
از هیچ کس برای تو مادر نمی شود!
- ۱
- ۲