شعر شهادت سفیر اباعیدالله الحسین

رونقی دارد عجب بازارشان این روزها…
بر منِ تنها رسد آزارشان این روزها…

کوفیان دنبال شمشیرند و پُر کینه شدند
فرق کرده یاحسین ابزارشان این روزها..

به کوفه

مرا سفیر فرستاده ای تو، اما حیف

به کوفه نیست کسی همرهِ تو آقا حیف

به کوفه نیست کسی منتظر که بازآیی

حذر کنند ز تو یادگار مولا حیف

سفیر

سفیر اگر بفرستد چه نامه‌ای بفرستد

چه حرفهای بدون ادامه‌ای بفرستد

برای اینکه نیایی به دام نیزه و شمشیر

به قاتل تو سپرده است نامه‌ای بفرستد

قافله‌ی اشک‌

دوباره مرغِ دلم با پرِ شکسته سفر کرد
تمام همسفران را پرید و باز، خبر کرد
نیاز نیست، به منبر؛ به روضه‌خوان؛ به مصیبت
دو چشمِ خشکِ مرا روضه‌ی مزارِ تو تر کرد

آن بیعتی

آن بیعتی که مرد و زن کوفه بسته اند
حتی به هفته ای نریسده شکسته شد

دیروز از وفا همگی دست داده اند
امروز مسلمت زجفا دست بسته شد

سفیرالحسین علیه السلام

 از راه دور نوکر خود را صدا بکن

قدری به این سفیر خودتاعتنا بکن

تنها…شکسته…خسته وشرمنده ام حسین

مسلم غریب گشته برایش دعابکن

کوفه میا حسین جان

نوزاد های فــــتنه چرا زاده می شوند؟

شمشیرها برای که آماده می شوند؟

کوفه میا حسین که این خـــــاک هـای سرخ

بهر نماز عشق تو ســـــــــجاده می شوند

کوفه میا

صبرکن! شــــک کرده ام دیگر به خیلی چـیزها

نامـه های کوفه شد منجر به خیلی چیزها

 

هرچه چشمم گشت دیدم زن صـــفت در کوچه هاست

چشم هایم خورده اینجا بر, به خیلــی چیزها

تومیا

کوفه درد است ولی ای همه درمان تو میا

قسمت می دهم این بار به قرآن تومیا

گیرم اینجا همه مردند ولی غیرت را

می فروشند به یک قیمت ارزان تو میا

چشم شور

از حالِ زار نامه برت حرف می زنند

از این سفیر دربه درت حرف می زنند

 در مسجدی که عطرعلی می وزد از آن

از بی نمازی پدرت حرف می زنند

غربت مسلم

در کوچه گرفتند اگر دور و برش را

چیدند اگر زخم ترین بال و پرش را

این ارث علی دوست ترین های قبیله ست

جا داشت در این شهر ببیند اثرش را

دارالاماره

در کوچه ها پیچید بوی آشنایش

بوی غریبی نگاه ردّ پایش

در کوچه ای که جبرئیل عرش پیما

می آمد از آن جا صدای بال هایش

دکمه بازگشت به بالا