شعر شهادت صادق آل عبا

شعلهء آتش

وسط شهر نبی غوغا بود

روضه در قامت عاشورا بود

همه جا بوی مصیبت می داد

باز هم فصل غم دنیا بود

آهِ مظلوم ماجرا دارد

 شب جمعه به لب نوا دارد

نفسش بوی کربلا دارد

به روی سر در حسینیه اش

پرچم صاحب اللوا دارد

کربلا , خیمه , معجر و آتش

قامت آسمان خم است امشب

دل عالم پر از غم است امشب

از دو دیده به وسعت دریا

خون ببارم اگر کم است امشب

شهر را طاقت دیدار نبود

اولین حادثه این بار نبود

ولی انگار که تکرار نبود

 صحنه انگار شبیه آن روز

شهر را طاقت دیدار نبود

میان کوچه باریک گیر افتادم

منی که بر همه عالم گره گشا بودم

میان موج مصیبات مبتلا بودم

همیشه غفلت اصحاب دردِسر ساز است

به وقت فتنه چه بی یارو آشنا بودم

درد می کشد

وقتی کسی زمین بخورد درد می کشد

هر کس نفس زنان بدوَد درد می کشد

او هم شبیه مادر سادات فاطمه (س)

از ضربه های دست و لگد درد می کشد

نوای مادر

دلم به غیر شما با کسی موافق نیست

گلی به عطر خوش پیچک و شقایق نیست

به دست اتش دوزخ همیشه در بند است

به نامی نامی تو هر کسی که عاشق نیست

هرم آتش

هرم آتش حال انسان را دگرگون می کند

درد تنهایی انسان را صد افزون می کند

هر کسی یک بار شرح ماجرایش را شنید

کوه هم باشد دلش را سخت محزون می کند

شعله ها پشت در

شعله ها پشت در خانه ی حق برپا شد
زنده یکبار دگر داغ غم زهرا شد
گویی آتش زدن خانه در اینجا رسم است
خانه هایی که در آن نام علی احیا شد

دل دریایی ام

دل دریایی ام دریای خون شد

پر از انّا الیه راجعون شد

 

هوا را از جفا لبریز کردند

برای عشق دندان تیز کردند

 

آتش گرفت خانه

آتش گرفت خانه سرت درد می کند
انگار باز هم کمرت درد می کند
سنی ازت گذشت تو شیخ الائمه ای
دارد تمام دور و برت درد می کند

شیخ حرم

وقتی آن بی صفت از چشم, حیا را انداخت

با عزیز دل زهرا سر دعوا انداخت….

دید از پیش بنایش به زمین خوردن نیست

تازیانه زد و از پشت عبا را انداخت

دکمه بازگشت به بالا