سیلی باد روی صورت گل ها افتاد
عشق از لرزش این فاجعه از پا افتاد
دست آماده و هر ضرب غلاف آماده
کوچه آماده شد و فاطمه آنجا افتاد
حمید رمی
سیلی باد روی صورت گل ها افتاد
عشق از لرزش این فاجعه از پا افتاد
دست آماده و هر ضرب غلاف آماده
کوچه آماده شد و فاطمه آنجا افتاد
حمید رمی
مردم شهر چه ها بر جگرت آوردند
شعله بر سوختن بال و پرت آوردند
دست سمت رخ همچون قمرت آوردند
گل یاسم چه بلایی به سرت آوردند
بانو! نباش فکر سفر , خوب می شوی
هنگام صبح , وقت سحر , خوب می شوی
این رو گرفتنت به خدا احتیاج نیست
از زخم ها نمانده اثر , خوب می شوی
وقتی شکست پهلوی زهرای خانه را
افتاده دید قامت آقای خانه را
فریاد زد سَر همه : هیزم بیاورید
آتش گرفته دامنِ دریای خانه را
دوباره هیئت ما در عزای مادرتان
رسیده است به زیر کسای مادرتان
میان ذکر مصیبت عجیب نیست اگر
شنیده میشود اینجا صدای مادرتان
می آمد از آن دور و به دستش تبری بود
انگار در آن کوچه خاکی خبری بود
دیری نگذشت از غم خاتم که زمانه
آبستن پیشامد جانسوز تری بود
با پا زدند بر در و در را صدا زدند
بی اطلاع آمده و بی هوا زدند
دیدند چون حریف نبردش نمی شوند
دستش طناب بسته به او پشت پا زدند
جایی برای کوثر و زمزم درست کن
اسما برای فاطمه مرهم درست کن
تابوت کوچکی که بمیرم درون آن
با چند تخته چوب برایم درست کن
ما بیخیال سیلی مادر نمیشویم
فارغ ز غصهی گل پرپر نمیشویم
هرچند بر مصائب او گریه میکنیم
قادر به درک زخم کبوتر نمیشویم
خورشیدم و زمان غروبم رسیده است
ابری سیاه هاله به رویم کشیده است
بعد از پدر بلای دو عالم شد ارث من
قسمت به سفره ام غم صد داغ چیده است
دربسترم وخسته ام وتاب ندارم
شبها من ازآن ضربه در خواب ندارم
انگار بعید است دگر زنده بمانم
برگونه به جز گریه وسیلاب ندارم
نه صحبتی نه پرسشی نه یک جوابی
دردت دوباره سخت شد باید بخوابی
پهلو به پهلو کردنت خود داستانی است
شب تا به صبح بین بستر در عذابی