من آن خورشید پنهانم که پشت ابر زندانم
زآهم شعله ور هستم ز اشکم غرق بارانم
نه یار و همدمی دارم نه غمخوار غمی دارم
نه حتی سایه ای را که کنار خویش بنشانم
شعر شهادت موسی ابن جعفر
لاغر شدی چه بر سر این پیکر اوردند؟
با تازیانه خستگی ات را دراوردند؟
با بد دهانی کردن و با ناسزا گفت
خلصنی یارب را در از این حنجر اوردند
یارب به حق مادرم خَلِّصنی یارَب
یارب به جدّ اطهرم خَلِّصنی یارَب
او هم نوا با چاه شد من با سیه چال
من از علی تنهاترم خَلِّصنی یارَب
هر دم و بازدمش آیه و تکبیر فقط
بگذارید کند سجده دلی سیر فقط
بعد این سجده اگر خواست ببندد قامت
ضرب شلاق نبندید به این پیر فقط
سلام حضرتِ دلدارم اَیُّهَاالکاظم
سلام حق به تو ای یارم اَیُّهَاالکاظم
گدایت آمده مضطر دوباره اِرحمنی
ای از ازل سر و سالارم اَیُّهَاالکاظم
دریا شکست کوه شکست آسمان شکست
ای وایِ من که حرمت این آستان شکست
ای وایِ من که ساقهی پایی نحیف و سرخ
از ضربههای چکمهی یک پاسبان شکست
عبد خوب خدا، خدای دعا
قبلهء هفتمی برای دعا
ای نماز مصور عالم
جلوهء بعدِ ربنای دعا
بر روی تخته پاره تنت گیر کرده بود
انگار لنگه در , دو سه تا میخِ تیز داشت
زنجیر را کشید کمی از تو شد جدا
این استخوانِ پا چقَدَر خُردِ ریز داشت
تو رویِ در شکسته و مادر به پشتِ در…
تشییع تو به خانهی زهرا گریز داشت
حسن لطفی