اشک را از چشمهسارِ دیدۀ تر میکِشم
دارم از اندوه تو آهِ مکرر میکشم
من به تلخی فراقت سخت عادت کرده ام
جام زهرِ دوریات را شب به شب سر میکشم
اشک را از چشمهسارِ دیدۀ تر میکِشم
دارم از اندوه تو آهِ مکرر میکشم
من به تلخی فراقت سخت عادت کرده ام
جام زهرِ دوریات را شب به شب سر میکشم
منو ببخش برای لحظه هایی
که بردم از یاد تو رو مهربونم
از من فقط بدی رسید و تنها
خدا به خاطر تو داد امونم
کدامین ماه بین ابر و من، پا درمیانی کرد
در این ظلمت چراغی نیست تا آن را نشانی کرد
من از تاریکی شبهای بی تو سخت میترسم…
زمینم را نگاه روشن تو آسمانی کرد
محضر نور است هرجا دیده ی تر حاضر است
گریه؛ خورشیدی است که از شب فراتر..،حاضر است
اشکِ ما مهریهی زهراست..،مهر مادریست
ظرفِ چشم ما کنار حوض کوثر حاضر است
افتاد گره پشت در خانه به کارم
در نقطه آغاز خزان گشت بهارم
از بار فشار در و دیوار نشد تا
یک بار تو را تنگ در آغوش فشارم
ای روح آفتاب چرا پا نمی شوی
بانوی بوتراب چرا پا نمی شوی
پهلوی من هم از خبر رفتنت شکست
رکنم شده خراب چرا پا نمی شوی
نور خورشید دربساطش بود
این یکی ازتجلیاتش بود
مهربانی بی مثالش از
مادری بودن صفاتش بود
جهنم است بهشتی که جز عذاب ندارد
که جز عذاب ندارد دلی که تاب ندارد
چگونه آنکه زنش بر زمین نخورده بفهمد؟
که گاه غُصهی یک مرد احتساب ندارد
بر سینه اش زخمی عمیق از میخِ در دارد
پس هر نفس که میکشد ، یک درد سر دارد
دیدند زهرا راه که میرفت در خانه
یک دست بر دیوار و دستی بر کمر دارد
اشکِ مناجات سحر را می خرد زهرا
گریهکُن خونین جگر را می خرد زهرا
وقتی شریکات “شمع” باشد،سود خواهی بُرد
پروانه ی بی بال و پر را می خرد زهرا
قسم به سوره ی کوثر که محسنی هستم
به لحظه لحظه ی محشر که محسنی هستم
به فاطمه به علی، تا نفس به سینَم هست
بگویم از سر باور که محسنی هستم
دری که بوسه گه انبیای عظمی شد
چگونه بود که با ضربه ی لگد وا شد
بجای دسته گل جای احترام و سلام
شرار، قسمت آن خانه ی معلی شد