از کوچه شد شروع مصیبت، کلام سوخت
شعرم شرر گرفت و قلم پا به پام سوخت
از شورش جهنم و شرّ شراره ها
در یورش ستم، در دارالسلام سوخت
از کوچه شد شروع مصیبت، کلام سوخت
شعرم شرر گرفت و قلم پا به پام سوخت
از شورش جهنم و شرّ شراره ها
در یورش ستم، در دارالسلام سوخت
دوباره تازه شد داغِ کبودیِ سر و رویت
که حتی سنگ میگرید برای زخمِ بازویت
پَر و بالِ کبوتر را کسی حتی نمی بندد
عجب! از دستِ نامَردَم کمین کرده به پهلویت
ای مادر آئینه ها، پیچیده در اسرارها
ای لیله القدر خدا مشکل گشای کارها
ای آیه آیه بال تو دارد به لب اقرارها
پهلو گرفته کشتی ات بین در و دیوارها
این اشک ها براى تو مرهم نمى شود
چیزى ز غصه هاى دلت کم نمى شود
با من بگو عزیز دلم راز کوچه را
غیر از على به راز تو محرم نمى شود
ای کوثر علی چِقَدَر زود می روی
بال و پر علی چقدر زود می روی
بعد از نبی دلم به تو خوش بود فاطمه
هم سنگر علی چقدر زود می روی
بوى نانت مدینه را پر کرد
با تن خسته کار کردى باز؟
من که گفتم غذا نیازى نیست
إز چه رو پس تو بار کردى باز؟
تو رفتی و زهرا به حال زار افتاد
کارم برای مرگ به اصرار افتاد
رفتی اراذل خانه را آتش کشیدند
انسیه الحورات بین نار افتاد!
تو زمین گیری و من بی کس و یارم زهرا
خوب بنگر گره افتاده به کارم زهرا
چقدر پیر شدی خانم هجده ساله
حق بده تاب ندارد دل زارم زهرا
گوشه ای زانو بغل کردم،سحر دفتر به دست
گاه دستم روی سر بود و گهی هم سر به دست
رفته بودم مجلس روضه به عشق فاطمه
روضه خوان میگفت خورده در مدینه در به دست
همدم کسی به مثل تو پیدا نمی شود
جز با تو درد عشق مداوا نمی شود
از لحظه ای که در پس در خوانده ای مرا
نبود دمی که دیده چو دریا نمی شود
شبیه برگ درختان رو به پاییزى
بخند!گرچه تو با خنده هم غم انگیزى
که گفته از منِ دلخسته رو بپوشانى؟
از اینکه چهره نشانم دهى بپرهیزى
دست و پاگیرم ولیکن دست و پا دارم هنوز
هرچه هستم بازهم طبع گدا دارم هنوز
سفره ات را می تکانی روزی ما میرسد
گرچه سیرم کرده ای میل غذا دارم هنوز