شعر فراق امام زمان

عمرِ ارزان

اشکی که ما داریم باران هم ندارد
حالی که ما داریم طوفان هم ندارد

هجری که ما دیدیم یوسف هم ندیده
دردی که ما داریم کنعان هم ندارد

نگرانم آقا

بی نگاهت بی پناهم,نگرانم آقا
سر به زیر و روسیاهم , نگرانم آقا

غصه ها خوردی برایم همه عمرم اما
من به دنبال گناهم , نگرانم آقا

دلخورم

از خودم دلخورم اقا که تو را یادم رفت
هه ی دویدم پِیِ نفسم که حیا یادم رفت

انتظار فرجت را نکشیدم یک شب
بهر دیدار رُخَت باز دعا یادم رفت

قبولم میکنی؟

بار دیگر آمدم آیا قبولم میکنی؟
من همانم, بنده ی رسوا, قبولم میکنی؟

بی حیایی کرده ام شرمنده ام حالا بگو
روی می گردانی از من یا قبولم میکنی؟

قدم گذار به چشمم

اگر که دنیا دارم اگر که دین دارم
کمند لطف تو را چونکه در کمین دارم

برای خواستنت گرچه غرق تردیدم
ولی به اینکه تو می خواهی ام یقین دارم

عشق این نوکریا

دنیا بین من و تو فاصله انداخته اقا
خیلی وقته نوکرت قافیه رو باخته اقا
منو زیر چتر مهربونیات پناه بده
یه گوشه امنی به این کلاغ روسیاه بده

آقای من

معصیت کار هستم و حجب و حیایم کم شده
غرقِ در دنیا شدم حالِ دعایم کم شده

چشم من از بس به دنبال هوس رفته ببین
در میان روضه آقا گریه هایم کم شده

آلوده ام

 

هرچند دادم از دست حال عبادتم را
از من نگیر هرگز عرض ارادتم را

هرجوره خوب بودی با این بد گنهکار
اما ادا نکردم حق رفاقتم را

اَلعَجَل

 

کارم شده زِ دوری تو سوختن, بیا
بر این دل شکسته ام آتش مزن, بیا

یعقوب هم به گریه ی من گریه می کند
کنعان به گِل نشست, عزیز وطن بیا

بیایی شب عباسِ

چشم بر راه تو ماندند پریشانی چند
ناله دارند تو را دست به دامانی چند

کاش باران بزند تا که بشویَد ما را
شرم دارد زِ شما چشم پشیمانی چند

کجایی آقا

آه بساطم به غیرِ آه ندارد
کاش بیایی به سرم راه ندارد

قطره‌ای از اشکِ تو کافیست ببینیم
روشنیِ خیمه‌یِ ما ماه ندارد

یوسفِ گُمگشته‌

یوسفِ گُمگشته‌ای دارد دلِ کنعانی‌ام
شمعم و در خویش میریزم شبی بارانی‌ام

آه احساسِ مرا ای کاش میفهمید شهر
من به دنبالِ توام بس نیست سر گردانی‌ام؟

دکمه بازگشت به بالا