شعر مذهبی

آخرین حلقه‌یِ شب‌هایِ محرّم

 

 

عاقبت آه کشیدم نَفسِ آخر را
نفسِ سوخته از خاطره‌ای پرپر را

روضه‌خوانیِ مرا گرم نمودی امشب
روضه‌یِ آنهمه گُل , آنهمه نیلوفر را

نور عشق

هوای سینه ی دنیا چو عرش اعلاء بود
و نور عشق میان زمین و بالا بود
مدیحه خوانی داوود می رسد امشب
در این شبی که شفق هم نوای دریا بود

زوجی از جنسِ نور

گـُل بریزید فاطمه شاد است
آسـمان ماتِ مـاه داماد است

رویِ لبهایِ عرشِ حق لبخند
صلـواتِ نَبـی بر این پیـوند

طلعت خورشید

درود!طلعت خورشید روزگار علی
سلام مادر آب و سلام یار علی

کسی که گفته نیاید بهار با یک گل
خبر نداشته اصلاً ز نو بهار علی

پیوند آسمانی

وقتی که فاطمه به تو لبخند می زند
قلبت فقط به لطف خداوند می زند
لب وا کند و با غزل مهربانی اش
طعنه عسل به نیشکر و قند می زند

پیوندتان مبارک

یک مرد وزن مکمل هم در کنار هم
آیینه وار هـر دو یشان بی قرار هم

مـعنای اصـلی لغت خانـواده انـــد
مست نگاه یک دلی و می گسار هم

شور و جشن

در آسمان مدینه ستاره باران بود
ستاره بود و همه کوچه ها چراغان بود

خدا دو نور خودش را رسانده بود بهم
عجیب نیست اگر شهر نور افشان بود

پَرَت را زمین مزن

آه ای اسیرِ روضه‌‌یِ سربسته کیستی
مردِ غریبِ حجره‌یِ دربسته کیستی

این حجره هم به ناتوانی تو گریه می‌کند
پیری بر این جوانیِ تو گریه می‌کند

زاده خیر المآب

از من گرفته همسر من خورد و خواب را
زهر جفا ز جان و دلم برده تاب را

وای از عناد دختر مأمون که از جفا
مسموم کرد زاده خیر المآب را

علی اکبر سلطان طوس

تو هم شبیه حسن یک کریم ممتازی
امامزاده جوادی و دست و دلبازی

ندیده سفره ی باز مضیفخانه یتان
اسیر یا که یتیم و گدای ناراضی

غریب خانه خود

نشسته اند ملائک بر روی بام جواد
پیمبران همگی بنده و غلام جواد
شدم جواد پس از این به احترام جواد
که بهتر از همه نام هاست نام جواد

یا عزیز الله

چشم در چشم تو می دوزد و بد می خندد
دست و پا می زنی و در به رویت می بندد

سر و کار جگرت تا که به زهرش افتاد
نقل شادی عوض مرهم زخمت می داد

دکمه بازگشت به بالا