شعر مرثیه

عرش خدا می لرزد

چشم در چشم تو می دوزد و بد می خندد
دست و پا می زنی و در به رویت می بندد
سر و کار جگرت تا که به زهرش افتاد
نقل شادی عوض مرهم زخمت می داد

زهرِ جفا

دشمنانت یک طرف , آن آشنا از یک طرف
بی‌وفایی یک طرف , زهرِ جفا از یک طرف

کلِّ عالم خون بگرید در عزای تو کم است
ارضیان از یک طرف , اهلِ سما از یک طرف

محضر معشوق

در درون میکده مخمور بودن خوب نیست
از بساط عشق بازان دور بودن خوب نیست
راز دل باید بیاید آخرش روی زبان
محضر معشوق ها معذور بودن خوب نیست

اَباالحَسن

آی؛جگرگوشه ی طاها, رضـا
رئـوف خـاندانِ زهـرا, رضـا
مثل علی شأن تو والا, رضـا
سَیّدِ اهل بیت موسیٰ, رضـا

لطف حق

توبه ای می طلبد عفوِ اِلهِ من و تو
که کند رحم به این ناله و آهِ من و تو

لطف حق منتظرِ بارشِ چشمان کسی است
تا بشویَد گُنه از روی سیاهِ من و تو

بانویی کنج حرم

شب جمعه حرمت بوی محرم دارد
بانویی کنج حرم مجلس ماتم دارد

شب جمعه شده و باز دلم رفت حرم
دل آشفته ى من, صحن تو را کم دارد

اشکم برایت

با چه حالی بین انگشتم نخ و سوزن گرفتم
فرض کردم که تو هستی آن که بر دامن گرفتم

سوزن مژگان می آمد با نخ اشکم برایت
از کنار بوریایی کهنه پیراهن گرفتم

شد بوریا کفن

هر دم به آخرین سخنت گریه میکنم
یاد غروب و زخم تنت گریه میکنم

یکدم بیا ببین که فتادم ز پا حسین
دائم به غصه و محنت گریه میکنم

آتش زد حرم را

این بار اول نیست آتش زد حرم را
سوزاند دشمن باز بیتی محترم را
آتش زدن از خانه مادر شروع شد
فرعون امت سوزاند اول آن حرم را

تشنه‌ی زمزمه‌ام کاش به زمزم برسم
میوه‌ی کالم و ای کاش که من هم برسم

فاطمه چشم به راه هست سیاهی بزنم
ای اجل صبر نما تا به مُحَرم برسم

بین شعله

گر چه جز ظلم بر تو دیده نشد
گل یاست به تیغ چیده نشد

بین شعله دوید ناموست
گیسوی دخترت کشیده نشد

حدیث دین خدا

امام مسلکش از مردم زمانه جداست
امام مظهر احقاق حق دین خداست

امام گرچه خودش بنده خداوند است
درست مثل خداوند, بی همانند است

دکمه بازگشت به بالا