جهان برای تو غیر از شکارگاهی نیست
کمان بکش که مرا غیر عشق راهی نیست
کمند زلف میفکن ز نیزه که دیدم
بر آن هدف که تو گیری مجال آهی نیست
جهان برای تو غیر از شکارگاهی نیست
کمان بکش که مرا غیر عشق راهی نیست
کمند زلف میفکن ز نیزه که دیدم
بر آن هدف که تو گیری مجال آهی نیست
نگاهت را مگیر آقا خدا را خوش نمی آید
گدایت را مکن رسوا خدا را خوش نمی آید
من مجنون و دیوانه گدای هر شبت هستم
بیا رّدم مکن لیلا خدا را خوش نمی آید
امانم را بریده دیگر این شبهای حیرانی
از این ابادی شهری که پر گشته ز ویرانی
خدا می دانداین نفس من اتش زد به احساسم
و الا چار فصل سینه ی من بود بارانی
نبرده ام به خدا بویی از مسلمانی
برهنه آمده ام در حجاب ظلمانی
اسیر پنجه ی نوعی تسلسُلم یک عمر
همیشه کار غلط بعد هم پشیمانی
ظاهراً دارم به روی سینه و سر میزنم
باطناً دارم توسل میکنم در میزنم
روی بال حضرت جبریل پروازم دهند
آن زمانی که سر تیغ علم “پر” میزنم
میخرم برجان خود دردوبلای روضه را
میکشم برصورتم دست شفای روضه را
پیش تو آخر سیاهی روسپیدم میکند
دوست دارم پرچم بزم عزای روضه را
تو لب گشا و بگو جان , ببین برای شما
هزار مثل منی میشود فدای شما
تمام خواب و خیالم همین شده یک روز
به روی خاک بیفتد سرم به پای شما
اى مطلع تمام غزلها براى تو
خیلى دلم گرفته برایت… فداى تو
محکوم میله هاى قفس مى شود , حسین
مرغ دلى که پر نکشد در هواى تو
مرغ دلم دوباره هوای سفر گرفت
اشفته تر ز پیش شد و بال و پر گرفت
من بی خبر ز عالم بالا نشسته ام
باید ز حال بی خبران هم خبر گرفت
شکر خدا برای شما گریه می کنیم
هر شب برای کرب و بلا گریه می کنیم
شکرانه محبت تو اشک دائم است
با هر بهانه ای, همه جا گریه می کنیم
تا پای عشق تو میان سینه وا شد
برق دو چشمانم به همراهش رها شد
چشم همه سمت من بیچاره آمد
پس نوکرت آواره پس کوچه ها شد
باز آمدیم و جمع شدیم از برایتان
تا رزق مان دهی که بباریم پایتان
راه نفس کشیدنمان تنگ می شود
هر جا که یاد می شود از کربلایتان