بر باد داده عاشقی خاکسترم را
وقتی تو را دیدم زدم قیدِ سرم را
ایل و تبارم عاشق ایل و تبارت
نذرِ تو کردم والدین و همسرم را
بر باد داده عاشقی خاکسترم را
وقتی تو را دیدم زدم قیدِ سرم را
ایل و تبارم عاشق ایل و تبارت
نذرِ تو کردم والدین و همسرم را
گرفته نورِ وجودِ تو آسمانها را
اِحاطه کرده زمین را و هم زمانها را
شُکوه داده ظُهورت به عالمِ هستی
وقار داده حُضورِ تو کهکشانها را
قلم به دست گرفتم دوباره بنویسم
نهاد عشق شدم تا گزاره بنویسم
حروف شمسی خود با ستاره بنویسم
توان گرفتهام از یک عصاره بنویسم
آمد و با نسیم امدنش
خاک تیره ستاره کاری شد
و هوای گرفته ی مکه
از نفس های او بهاری شد
آغاز کردم عشق را با «یامحمد»
زیباترین ذکر است برلبها محمد
خاتم شدن برانبیا..ثابت نموده
دردانه ی هستی بود تنها محمد