ازتازیانه مانده بر رویت نشانی
روحتجراحت دیده از زخم زبانی
زنجیرهایپیر این گردن گواه است
شایدفقط امروز را زنده بمانی
ازتازیانه مانده بر رویت نشانی
روحتجراحت دیده از زخم زبانی
زنجیرهایپیر این گردن گواه است
شایدفقط امروز را زنده بمانی
احوالمن از این تن تب دار روشن است
زندانمن به چشم گهربار روشن است
ازصبح تا غروب که حبسم به زیر خاک
تاصبح حالم از دم افطار روشن است
موسای طور غربتم و خسته و بی عصا
مجروح عشق هستم و محکوم بی خطا
افتاده ام به گوشه زندان بی کسی
در حسرتم به دیدن یک بار آشنا
دوریاز شهر و دیارم عزتم را لطمه زد
اینجدائی قلب پاک عترتم را لطمه زد
با دودست بسته هم باب الحوائج بوده ام
کی غلو زنجیر فضل و رحمتم را لطمه زد
هرقدر پیر می شوی و مو سپیدتر
وامی شود به روی تو زخمی جدیدتر
درسجده دید هر که تو را, جز عبا ندید
هرروز می شوی ز چه رو ناپدیدتر؟