صمد علیزاده

خدا چرا ؟ …

بزم شراب و عترت طــاها خدا چرا

ویرانه ها و دخـــــترزهرا خدا چرا

بازار شام و سنگ و سر و محملی عیان

کوچه به کوچه زینب کبری خداچرا

بوی خدا

هرکس که گفت حسین بوی خدا گرفت

دردیدگان حــــضرت صدیقه جاگرفت

درچشم شیعه شعبه ای از حوض کوثر است

این رزق را  ز حضـــــرت خیرالنسا گرفت

چون خدا ما را

چون خداما را ز خاک عالی و اعلا سرشت

از علی باید ســــــــرود و از علی باید نوشت

امن و ایمان و امان میــزان و عدل حق علی

بغض حیدر شد جهنم حـــــب مولا شد بهشت

موسای بی عصا

موسای بی عصا شده یشهر میرود

از دردها رها شده ی شــــــهر میرود

 زندان بر او به وسعت کرببــــــلا شده

مظلوم کربلا شده یشــــــهر میرود

تدبیر کــردند

 تدبیر کــردند……… قتل ترا بر گـــردن تقـــــــــدیر کردند 

 آنهاکه بازهر……… کام ترا از زندگـــــانی ســـــیر کردند

 با تازیــــــانه…….. درپیش چشمت کوچه راتصویرکردند

  با ناســزاها………  بدتر ز کار تیــــغه ی شمشـــیر کردند 

این روزها مادر که…

این روزها مادر که رویِ زرد دارد

یک چندوقتی میشود سر درد دارد

گاهی ز تب داغ است و گاه انگار مادر

روحی ندارد بس که دستِ سرد دارد

آنانکه

آنانکه خاک را به نظر کیمیــــا کنند

از یمن تربت شه کرببــــــــــلا کنند

آنانکه دیده اند ضریح حســــــین را

آیابودکه گوشه چشمی به ماکنند

گودال

شعرهایم همه پریشان است

مثل پروانه مثل دیوانه

گاه می رود به گودال و

گاه می رود به ویرانه

دکمه بازگشت به بالا