این فتنه ها زداغ پیمبرشروع شد
ازصحنه ی شکستن یک درشروع شد
وقتی چهل نفر به درخانه می زدند
دردشدید پهلوی مادر شروع شد
این فتنه ها زداغ پیمبرشروع شد
ازصحنه ی شکستن یک درشروع شد
وقتی چهل نفر به درخانه می زدند
دردشدید پهلوی مادر شروع شد
بانوی خانه پر پر زدنش می افتد
اشک از چشم ز طرز سخنش می افتد
از همان کوچه برای پسری عادت شد
قبل افتادن مادر حسنش می افتد
دود سرکش شد و با رنگ سحر برخورد کرد
باز هم دیدند خیری که به شر برخورد کرد
طبق عادت جبرئیل از آسمان آمد ولی
ناگهان با اتفاقی شعله ور برخورد کرد
نیمه شب است و مانده علی که چه ها کند
باید بساط غسل کسی را به پا کند
حیدر بنا نداشت که بی فاطمه شود
اما بناست خانه قبری بنا کند
به التماس نگاه یتیم های خودت
به دستهای کریمانه ی دعای خودت
بیا دوباره دعاکن ولی برای خودت
برای پهلو و بازو و دست و پای خودت
بس زخم زبان از آن و این خوردی تو
بس خون جگر برای دین خوردی تو
مادر به خدا دلم شکست و مردم
وقتی که در آن کوچه زمین خوردی تو
سید مجتبی شجاع
این پیچ آخر است نشسته است در کمین
از این به بعد کوچه تو را می زند زمین
از این به بعد کوچه کبودی است سهم تو
ای زیر چشم های تو از جنس حور عین..
زهرا بشری موحد
ذکر هزار ساله …
ای نور خدا سرشـــته با آب و گِلَت
ای مـهر علـــی راز هویــدای دلت
این ذکر هزارساله ی مهدی توست
ای یاس نبی « بِــاَیِّ ذنـب قتلت؟ »
در مدینه می زنند این خانه را در بیشتر
رفت و آمدها شده بعد از پیمبر بیشتر
گل که پرپر شد شمیمش را همه حس میکنند
می رسد از کوچه عطر یاس پرپر بیشتر
مبهوت مانده فلسفه از این کمال ها
ازلطف او گرفته زبان ها مجال ها
یک لحظه مصطفی و همان لحظه مرتضاست
یک جا ظهورکرده جمال و جلال ها
شمع وجود فاطمه سوسو گرفته است
شب با سکوت بغض علی خو گرفته است
آتش گرفت جان علی با شراره آه
وفتی که از ولی خدا رو گرفته است
عجب آرامشی دارد تلاطم در دو چشمانت
سرش راماه بگذارد به صد خواهش به دامانت
زعرش کبریا با شوق می آید خدا وقتی
زمحرابت سحر پیچد به گوشش صوت قرآنت