قمر بنی هاشم

دریا

این رود این دریاتر از دریا ابالفضل است

این ماه تابان در دل صحرا ابالفضل است

ما حسینی شده

چه غم از غصـّه واندوه که مولا داریم
ما کویری زدگان هیبتِ دریا داریم
چه غم از بی خبری یا ز غمِ تنهایی
ما در أین خانه ی امن ست که مأوا داریم

آب محتاج

هرکسی رفت بدنبال تو راهش وا شد
هرکسی بوسه به پای تو نزد رسوا شد
آب محتاج لب توست نه تو محتاجش!
لب خشکیده ی تو داغ دل دریا شد

قبیله ام

یارب دلم هوای ملاقات یار کرد
هرکار کرد با دل روزگار کرد
شرمنده حسین شدم از قبیله ام
فامیل بد چقدر مرا شرمسار کرد

تاشد

آه ؛آبت کرد نام آب آور داشتن
چون که محکوم است هرساقی به ساغر داشتن

العطش از عمق جان نیزه ها برخاست تا
کثرت زخم تو شد منجر به کوثر داشتن

سرش از هم پاشید

تا علمدار افتاد
خنده از اشک رباب بر لب انظار افتاد

گریه مى کرد حسین
آنطرف بین حرم دخترکى زار افتاد

پسـرِ شیرِ خـدا

تـیغِ اَبرویِ تو بُرَّنده تر از شمشـیر است
رشته یِ دل به سَرِ گیسوی تو زنجیر است
عشق توعشقِ حسین است…وَعالمگیر است
سر سِپردن درِ این خانه اگر تقدیر است…

فقط عباس است

نفس خسته عیسی فقط عباس است

ذکر جادویی موسی فقط عباس است

سر در قلعه یوسف ز طلا بنوشتند

همه دیوانه و لیــلا فقط عباس است

ناز این دلبر

ناز این دلبر خوش چهره کشیدن دارد

نمک عشق اباالفضل چشیدن دارد

 

 تیغ کافیست, ترنج از سرراهمبردار

 مات یوسف شدن انگشت بریدن دارد

هرزمان افطار

هرزمان افطار خود با آب که وا می کنم

دیده هایم رافقط از اشک دریا می کنم

علت بیچاره گی ام راخودم فهمیده ام

کم سحرها باخدای خویش نجوا می کنم

دکمه بازگشت به بالا