نوری میان دستهایش تا فلک داشت
در پیشگاه او به خود خورشید شک داشت
چیزی از این دنیا برای خود نمیخواست
پیش خدا هفت آسمان جای فدک داشت
نوری میان دستهایش تا فلک داشت
در پیشگاه او به خود خورشید شک داشت
چیزی از این دنیا برای خود نمیخواست
پیش خدا هفت آسمان جای فدک داشت
میرسد از خاک تو هر لحظه اینجا بوی سیب…
چیست در خاکت که از دل میبرد صبر و شکیب…
زائری یک گوشه در آغوش خاکت اشک ریخت
چوب خشکی بی صدا بر شانه ی او زد نهیب….
رونق اسلام باشد از صفای تو حسین….
کافران را میکند مومن خدای تو حسین
کل این دنیا برای دیگران, مارا بس است…
گوشه ای در هیئت و اشک عزای تو حسین..
با دلی خون,میگذارم روی پاهایم سرت را
تا بگیرم در بغل این لحظه های آخرت را…
گرچه نیزه جوشنت را برده از جانت غنیمت…
در عوض اما به من, پس داده جسم پرت پرت را