مجتبی صمدی شهاب

بابا بیا جان کندن من

بابا بیا جان کندن من را نظر کن
بابا بیا فکری به حال این پسر کن
از درد صورت می کشم بر خاک حجره
خاکی تماشای رخ قرص قمر کن

آقا و آقا زاده آقای عشق

انگارعالم بار دیگر جان گرفته

شادی مجال غم ازاین وآن گرفته

ازابررحمت بازهم باران گرفته

سردارخوبی ها سر وسامان گرفته

مثل همیشه

مثل همیشه شهر مدینه عزاگرفت

از دود آه حضرت صادق فضا گرفت

 

هفت آسمان برای غمش گریه می کنند

از غصه اش دل پره درد خدا گرفت

قبله کواکب

بیا به شهر مدینه نگاه را حس کن

به دل سفر کن و نزدیک راه را حس کن

بیا به روی مسیح آفرین حق بنگر

شمیم یوسف بیرون ز چاه را حس کن

ما دستمان به رتبه زهرا نمی رسد

تا آن زمان که گردش این روزگار هست

تا آن زمان که روز وشبی برقرار هست

کم یا زیاد بسته به میزان لطف حق

پای پیاده عشق به هر دل سوار هست

باور نمی کنید؟

خورشیدم و زمان غروبم رسیده است

ابری سیاه هاله به رویم کشیده است

بعد از پدر بلای دو عالم شد ارث من

قسمت به سفره ام غم صد داغ چیده است

خسته ام …

دربسترم وخسته ام وتاب ندارم

شبها من ازآن ضربه در خواب ندارم

انگار بعید است دگر زنده بمانم

برگونه به جز گریه وسیلاب ندارم

دکمه بازگشت به بالا