مجتبی صمدی شهاب

بعد از وداع

ای در مدار عشق نیمِ دیگر من

برخیز مهمانت رسیده دلبر من

در زیرِ خاکی خاکِ عالم بر سرِ من

هرگز نمی شد این جدایی باورِ من

آیتِ کُبریِ

پسری که پدرش بُرد به میدان او را
کرد بر دست چو مه پاره نمایان او را

مانده بودند که این نور هدایتگر چیست
چونکه دیدند دَمی پارهء قرآن او را

یا رضیع الحسین(ع)

عجب حال خوشی در روضه ها هست
به قدر وسعت عالم صفا هست

در این شهر سیه رو بین روضه
نفس تنگی نمیگیری هوا هست

ای ماه خون گرفته

ای ماه خون گرفته عمو مضطرت شده
مثل تن علی دل من پرپرت شده

تا گرد و خاک بر سر جسمت بلند شد
گفتم خدا به خیر کند محشرت شده

در بِین روضه‌ایم

در بِین روضه‌ایم و به ما شد عنایتی
جز گریه بر حسین نداریم عادتی

ما وارثان گریهء آدم شدیم پس
داریم تا ابد به خلائق شرافتی

من آمدم که گریه کنم

من آمدم که گریه کنم دست من بگیر
ترسم زمان رود شود این عرصه زود ، دیر

قسمت نشد اگر که جوانمرگ تو شوم
لطفی نما شوم درِ این خانه پیرِ پیر

شکر خدا

شکر خدا که زنده هستم این محرم
بازآمدم زیر لوای اشک و پرچم
گر با بدی با خوبها ،خواندیم درهم
بوده دعای مادرت زهرا مُسلّم

ماه آمده است

عاشق شدن اگر چه مرا دردِ سر شده
دلدادگی اگر چه به جانم شرر شده
شادم که رزقِ نوکری ام بیشتر شده
پیکِ نسیم راویِ این خوش خبر شده

امام تنها

منم اون امام تنها
که تو موج غم اسیرم
دورم از شهر و دیارم
توی بی کسی میمیرم

یا زهرا(س)

شمعم که آب کرده مرا شعله های در
بسته دَرِ اُمید به من ماجرای در
مانند درد سر شده این دردِ سر مرا
بد جور خورده بر سر من تخته های در

بی مادری

شمعم که آب کرده مرا شعله های در
بسته دَرِ اُمید به من ماجرای در
مانند درد سر شده این دردِ سر مرا
بد جور خورده بر سر من تخته های در

ذکر حسن جان

خوبست این شبها که مهمان خدائیم
پیوسته مشغول مناجات و دعائیم
مهمانسرا باز است و رزق ما فراوان
باحق غریبه نیستیم و آشنائیم

دکمه بازگشت به بالا