محسن صرامی

اگرمیتوانی بمانی بمان

زهرا اگر بمانی و غم را رها کنی
از نو دوباره زندگی ام را بنا کنی

تنها همین که دست نگیری به پهلویت
دردی که هست در جگرم را دوا کنی

یا علی ابن موسی الرضا(ع)

با گدا سلطان ما دمخورتر از این حرف هاست
دست ما خالی و دستش پرتر از این حرف هاست

هر گنه کاری در این صحن و سرا شد پاک پاک
قطره اشکی از محبت کرتر از این حر هاست

واویلا

آتش زده به جان همه اصغر رباب
می سوخت در بیان غمش حنجر رباب

در زیر آفتاب فقط گریه میکند
بیزار بوده است ز سایه سر رباب

جانم رضا(ع)

برای اهل دل بهتر مقدس میشود معنا
یقینأ پای این منبر مقدس میشود معنا

طلا که جای خود دارد غبار اینجا طلا گردد
همیشه محضر دلبر مقدس میشود معنا

سهم ما شرمندگی ست

قرنی از تخریب رد شد سهم ما شرمندگی ست
سهم ما از این سکوت و این بلا شرمندگی ست

دست روی دست بگذاریم تا کی تا کجا
قسمت ما تا به کی یا تا کجا شرمندگی ست

بار سنگینی ست روی شانه ام سر بی حسین
سر نمیخواهد بماند روی پیکر بی حسین

گفت بابایم حلالت باد نانم با حسین
گفت شیر من حرامت باد مادر بی حسین

حسین جان

جلوه ای هرگز ندارد حی سبحان بی حسین
نیست تفسیری برای حی رحمان بی حسین

ما مریض تربت اش هستیم از صبح ازل
دردهای ما نخواهد داشت درمان بی حسین

اشبه الناس

دل نبرده از پدر هرگز جوانی بیش از این
ماه را کامل ندیده آسمانی بیش از این

تیر مژگان و کمان ابرویش عاشق کش است
بر هدف هرگز نزد تیر و کمانی بیش از این

دوری کربلا

هیچ ایم و نداریم به جز روی سیاهی
در کوله نداریم به جز بار گناهی
بر ما نظری کن،نظری گاه به گاهی
ما بی تو شبیه ایم به طفل سر راهی

یا علی

هم خدا فرموده در آیات قرآن از علی
هم پیمبر گفت با امت فراوان از علی

پس نمانده جای شک و شبحه ای در مدح او
جان گرفته تا قیامت جسم ایمان از علی

هیزم آوردند

پس همان امت که بود از لطف پیغمبر پناه
جمعشان جمع است در ویرانی یک سرپناه

هیزم آوردند تا نمرود را یاری کنند
میبرم در فتنه ی این قوم بر داور پناه

نظر از عشق

هم اکثر اوقات گرفتم نظر از عشق
هم مانده برایم فقط این چشم تر از عشق

در منزل حیرت سخن از عقل نبوده است
آموخته عقل از دم ساقی هنر از عشق

دکمه بازگشت به بالا