دریای اشک در دل چاهی شناور است
مردی به فکر پیکر درگیر با در است
پهلو…! که بگذریم ولی در شکسته شد
آتش گرفت چادر و چشمان ما تر است
دریای اشک در دل چاهی شناور است
مردی به فکر پیکر درگیر با در است
پهلو…! که بگذریم ولی در شکسته شد
آتش گرفت چادر و چشمان ما تر است
امشب سکوت شهر پر از عطر یاس شد
تابوت روی دوش یتیمان فاطمه است …
محسن نورپور
*هر شب به دفتر دل خود حک کنم حسین
استاد من نداده به من مشق دیگری*
بر سینه میزنم که مبادا درون آن
غیر از حسین خانه کند عشق دیگری
محسن نورپور
هنوز روی سرت جای نیزه داری و من
نشسته ام که بیاید عمو به یاری و من
هزار حرف دگر با سر تو دارم و تو
به سوی عمه پریشان و بیقراری و من
محسن نورپور